نرم نرمک. [ ن َ ن َ م َ ] ( ق مرکب ) نرم نرم. باملایمت. به طور نرمی. آهسته آهسته. ( از ناظم الاطباء ) : نرم نرمک ز پس پرده به چاکر نگرید گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه.
کسائی.
نرم نرمک گفت شهر تو کجاست که علاج درد هر شهری جداست.
مولوی.
فرهنگ فارسی
آهسته آهسته بتدریج : نرم نرمک گفت :شهرتوکجاست ? که علاج اهل هرشهری جداست ? ( مثنوی .نیک.۱۱:۱ )
فرهنگ معین
( ~. نَ مَ ) (ق مر. ) به تدریج ، آهسته آهسته .
فرهنگ عمید
نرم نرم، آهسته آهسته.
پیشنهاد کاربران
خوارخوار. [ خوا / خا خوا / خا ] ( ق مرکب ) آهسته آهسته. کم کم. اندک اندک. ( یادداشت بخط مؤلف ) : سخن هرچه بشنیدم از شهریار بگفتم به ایرانیان خوارخوار. فردوسی. همی رفت بر خاک بر خوارخوار ... [مشاهده متن کامل]
ز شمشیر کرده یکی دستوار. فردوسی. چنین گفت پس نامور با تخوار که این کیست کآمدچنین خوارخوار. فردوسی. شاه لشکر را گفت شما خوارخوار از این در بروید و هر چهار سوی قلعه را نگاهدارید. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ) . و گویند برهنه بر قفا خفت و بفرمود تا ده رطل روی در چهار بوته گداختند و بر سینه وی ریختند خوارخوار و آنجایگاه بر دانه دانه بیفسرد که هیچ موی و اندامش نسوخت. ( مجمل التواریخ والقصص ) .