هم آوردم ار کوه بودی به جنگ
زگرزم شدی نرم چون موم سنگ.
فردوسی.
هرکه چون موم به خورشید رخت نرم نشدزینهار از دل سختش که به سندان ماند.
سعدی.
|| سست شدن. ضعیف شدن. ( یادداشت مؤلف ). شُل و وارفته شدن : تبه گردد از جفت شیر ژیان
به زودی شود نرم چون پرنیان.
فردوسی.
|| خرد شدن. خردو خاکشیر شدن. درهم کوفته شدن : زیر رکاب و عَلَم فاطمی
نرم شود بی خردان را رقاب.
ناصرخسرو.
- امثال :تا دنده اش نرم شود.
|| از خشکی درآمدن : تمغی ؛ نرم شدن انبان. ( منتهی الارب ). || نرم شدن شکم ؛ روان شدن آن. از یبوست درآمدن : کُثوع ؛ نرم شدن شکم شتران و جز آن. ( از منتهی الارب ). || رام شدن. ساکن و آرام شدن. ( یادداشت مؤلف ). از سرکشی وتوسنی افتادن. ملایم شدن. مطیع و منقاد گشتن :
بشوی نرم هم به زر و درم
چون به زین و لگام تند ستاغ.
شهید.
هود گرد مؤمنان خطی کشیدنرم می شد باد کآنجا می رسید.
مولوی.
- نرم شدن سر ؛ رام شدن. به راه آمدن.- نرم شدن گردن ؛ مطیع شدن. رام شدن.