نرد باختن

لغت نامه دهخدا

نرد باختن. [ ن َ ت َ ] ( مص مرکب ) تخته زدن. نرد زدن. با تخته نرد بازی کردن. نرد بازی کردن :
نقدی نداد دهر که حالی دغل نشد
نردی نباخت چرخ که آخر دغا نکرد.
خاقانی.
ولیکن نرد با خود باخت نتوان
همیشه با خوشی درساخت نتوان.
نظامی.
|| بازی کردن. مطلق بازی کردن :
گردکان چندش اندر جیب کرد
که تو طفلی گیر این می باز نرد.
مولوی.
- نردِ... باختن ؛ بدان پرداختن. به آن مشغول شدن. لاف از آن زدن. از آن دم زدن.
- نرد جمال باختن :
نرد جمال باخته با نیکوان دهر
و اندرفکنده مهره خوبان به ششدره.
سوزنی.
- نرد خدمت باختن :
این من و ما بهر آن برساختی
تا تو با ما نرد خدمت باختی.
مولوی.
- نرد دغا باختن :
کم زنان نرد دغا باختن آغاز کنند
مهره خصم بر امّید مششدر گیرند.
مجیر بیلقانی.
- نرد سیاست باختن .
- نرد عشق باختن .
- نرد محبت باختن .
- نرد وفا باختن .

فرهنگ فارسی

تخته زدن نرد زدن نرد بازی کردن .

پیشنهاد کاربران

رفتار کردن سرگرم شدن
سال ها نرد خدایی باختی این گره را زان گره نشناختی

بپرس