ندیمی

/nadimi/

لغت نامه دهخدا

ندیمی. [ ن َ ] ( حامص ) مصاحبت. مجالست. همنشینی. ( ناظم الاطباء ). عمل ندیم. رجوع به ندیم شود : و قومی را از اهل علم و حکمت تربیت کنی کی هر روز به نوبت آیند و ندیمی من کنند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 100 ). || هم پیالگی. ( ناظم الاطباء ). || خوشمزگی. سخن های شیرین گفتن :
مست گشت و شاد و خندان همچو باغ
در ندیمی و مضاحک رفت و لاغ.
مولوی.

فرهنگ فارسی

شغل وعمل ندیم : وندیمی خاص خودبوی داد وخزینه داری بوی داد. ( سمک عیار۳۴:۱ )

پیشنهاد کاربران

بپرس