ندید

/nadid/

لغت نامه دهخدا

ندید. [ ن َ ] ( ع اِ ) مانند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ). همتا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسماء ). ند. ( اقرب الموارد ). نظیر. ( غیاث اللغات ). شبیه. عدیل. مثل. ج ، نُدَداء، انداد :
شمه خلق تو است آنک او را
نکهت عنبر و ند نیست ندید.
سوزنی.
کآدمی کو بود بی مثل و ندید
دیده ابلیس جز طینی ندید.
مولوی.
کسب شکرش را نمی دانم ندید
تا کشد شکر خدا خلق جدید.
مولوی.
- بی ندید ؛ یکتا. بی همتا. بی نظیر. بی مانند. بی مثل. بی عدیل :
ما کنون دیدیم شه ز آغاز دید
چندمان سوگند داد آن بی ندید.
مولوی.
از میان پای استوران بدید
دامن پاک رسول بی ندید.
مولوی.
راتبه ی ْ جانی ز شاه بی ندید
دم به دم در جان مستش میرسید.
مولوی.
|| ( مص ) نَدّ. رجوع به نَدّ شود.

ندید. [ ن َ ] ( ن مف مرکب ) نادیده. ندیده.نوکیسه. تازه به عرصه رسیده. رجوع به ندیده و نیز رجوع به ندیدبدید شود. || ( مص مرخم منفی ، اِمص ) ندیدن. مقابل دید به معنی دیدن. || انکار. عدم قبول. عدم رغبت. بی عنایتی. ( یادداشت مؤلف ).
- چشم ندیدش به کسی افتاده است ؛ چشم دیدن او را ندارد.

فرهنگ فارسی

نظیر، مانند، مثل، همتا، نددائ جمع
( صفت ) مانندهمتاجمع :نددائ.

فرهنگ معین

(نَ دِ ) (اِ. ) همتا، مانند.

فرهنگ عمید

ندیده، نادیده.
نظیر، مانند، همتا.

پیشنهاد کاربران

بپرس