شمه خلق تو است آنک او را
نکهت عنبر و ند نیست ندید.
سوزنی.
کآدمی کو بود بی مثل و ندیددیده ابلیس جز طینی ندید.
مولوی.
کسب شکرش را نمی دانم ندیدتا کشد شکر خدا خلق جدید.
مولوی.
- بی ندید ؛ یکتا. بی همتا. بی نظیر. بی مانند. بی مثل. بی عدیل : ما کنون دیدیم شه ز آغاز دید
چندمان سوگند داد آن بی ندید.
مولوی.
از میان پای استوران بدیددامن پاک رسول بی ندید.
مولوی.
راتبه ی ْ جانی ز شاه بی ندیددم به دم در جان مستش میرسید.
مولوی.
|| ( مص ) نَدّ. رجوع به نَدّ شود.ندید. [ ن َ ] ( ن مف مرکب ) نادیده. ندیده.نوکیسه. تازه به عرصه رسیده. رجوع به ندیده و نیز رجوع به ندیدبدید شود. || ( مص مرخم منفی ، اِمص ) ندیدن. مقابل دید به معنی دیدن. || انکار. عدم قبول. عدم رغبت. بی عنایتی. ( یادداشت مؤلف ).
- چشم ندیدش به کسی افتاده است ؛ چشم دیدن او را ندارد.