ندبت

لغت نامه دهخدا

ندبت. [ ن ُ ب َ ] ( ع اِ ) ندبة : به جان خود سوگند میخورم که رزیت امیر و ندبت بر او بر مشاطرت است میان عموم برایا. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 459 ). به ندبت و اظهار کربت بر این امیر جلیل... همداستان شدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 454 ). رجوع به نُدبة و نُدبه شود.

ندبة. [ن َ ب َ ] ( ع ص ، اِ ) تأنیث نَدْب. ( اقرب الموارد ). رجوع به نَدْب شود. || نشان جراحت که بر پوست باقی باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، نَدَب ، اَنداب ، نُدوب . || ندبة از هر خف و حافری ؛ که به یک حالت ثابت نماند.( از اقرب الموارد ). از اسب و شتر و مانند آن آنچه بر یک حالت نپاید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). از اسب و اشتر و مانند آن ، که دارای سم یا سپل باشند، آنچه بر یک حالت نپاید. ( ناظم الاطباء ).

ندبة. [ ن َ دَ ب َ ] ( ع اِ ) نَدْبَة. اثر زخم بر پوست باقی مانده. ( از المنجد ). واحد ندب. یک نشان جراحت که برپوست باقی باشد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ندب شود.

ندبة. [ ن ُ ب َ ] ( ع اِ ) شیون. ( مهذب الاسماء ). برشمردن محاسن میت. ( از المنجد ). گریه بر مرده و محاسن شماری او. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گریه بر مرده و ذکر محاسن او. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) فصیح. ( اقرب الموارد ). عربی ندبة؛ عربی زبان آور و فصیح. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

پیشنهاد کاربران

بپرس