یا نخلبندی کرد شب ها خوشه پروین رطب
کآن صنعت نغز ای عجب کرده ست خندان صبح را.
خاقانی.
به فر تو کردم من این نخلبندی ز مشک و می و زرّ و جوهر شکوفه.
کمال اسماعیل ( از جهانگیری ).
رجوع به نخل بستن شود.|| غرس و نشاندن درخت خرما. ( ناظم الاطباء ).
- نخلبندی کردن ؛ زینت دادن. آراستن :
نخلبندی به گلی کن سر تابوت مرا
که به دوران تو از گلشن حسرت چیدم.
آصفی ( از آنندراج ).