نخستین

/noxostin/

مترادف نخستین: آغازین، اولین، یکم، یکمین

متضاد نخستین: آخرین

معنی انگلیسی:
first, initial, maiden, original, pirmary, primal, prime

لغت نامه دهخدا

نخستین. [ ن ُ خ ُ / ن َ خ ُ ] ( ص نسبی ) اولین. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). اول. پیشین. ( فرهنگ نظام ). نخست. اول. ( آنندراج ). مقابل پسین. اولی ̍. اولیه. اولی :
آن روز نخستین که ملک جامه ش پوشید
بر کنگره کوشک بُدم من چو غلیواج.
ابوالعباس عباسی.
نخستین خدیوی که کشور گشود
سر پادشاهان کیومرث بود.
فردوسی.
نخستین چوکاوس باآفرین
کی آرش دوم بُد سوم کی پشین.
فردوسی.
نخستین ِ خلقت پسین ِ شمار
توئی خویشتن را به بازی مدار.
فردوسی.
گویند نخستین سخن از نامه پازند
آن است که با مردم بداصل مپیوند.
لبیبی.
مرا ده ساقیا جام نخستین
که من مخمورم و میلم به جام است.
منوچهری.
ز جانش خوشتر آمد عشق رامین
چه خوش باشد به دل یار نخستین.
فخرالدین اسعد.
نباشد یار چون یار نخستین
نه هر معشوق چون معشوق پیشین.
فخرالدین اسعد.
این نخستین خدمت است که فرزندتو را فرموده شد. ( تاریخ بیهقی ص 383 ). بای تکین... هم نخستین غلام بود امیر محمود را. ( تاریخ بیهقی ).
زیراکه پل است خویشتن را
در راه سفر خر نخستین.
ناصرخسرو.
چون که رسد بر سرت آن ساده مرد
گو زقدمگاه نخستین بگرد.
نظامی.
میان ما و شما عشق در ازل بوده ست
هزار سال برآید همان نخستینی.
سعدی.
- صبح نخستین ؛ صبح نخست. صبح کاذب. دم گرگ. ذنب السرحان. فجر کاذب. بام بالا. فجر اول :
منم آن صبح نخستین که چو بگشایم لب
خوش فروخندم و خندان شدنم نگذارند.
خاقانی.
از آن صبح نخستین بی فروغ است
که لاف روشنی از وی دروغ است.
جامی.
- نخستین مایه ؛ ماده اولی.
- نور نخستین :
نور نخستین شمار و صور پسین دان
روح و جسد را به هم هوای صفاهان.
خاقانی.
دانش از نور نخستین است و چون صور پسین
صورت انصاف در آخرزمان انگیخته.
خاقانی.
|| ( ق ) بار اول. در آغاز. در ابتدا. اول. دفعه اول :
بیاورد گنجی درم صدهزار
ز گنجی که بود از پدر یادگار
سه یک زآن نخستین به درویش داد
پرستندگان را درم بیش داد.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱ - ( ترتیبی صفت ) اولین اول : ... اوست حاسه نخستین که دراوست قوت حسی ... ۲ - ( صفت ) مقدم اقدم مقابل موخر. ۳ - اولا بعدپس سپس پس آنگه : زایام نالم به پیشت ولیکن نخستین زطالع پس آنگه زایام . ( روزبه شیبانی .لباب الالباب .نف.۴ ) ۵۹ - باراول در آغاز: چو آیی بکاخ فریدون فرود نخستین زهردوپسرده درود. ( شا.لغ. ) ۵ - وقتی چون : نخستین که ازپیغمبرفارغ شدنداسامه رابه غزوفرستادند.یاصبح نخست یانخست مایه .ماده اولی .یانورنخست .اولین نورعالم خلقت : ذاتش ازنورنخستین است وچون صورپسین صورت انصاف در آخرزمان انگیخته . ( خاقانی .سج.۳۹۶ )
ده کوچکی از دهستان هنزار در بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت .

فرهنگ عمید

اولین.

جدول کلمات

اولی

مترادف ها

primary (صفت)
ابتدایی، اصلی، مقدماتی، عمده، اولیه، نخستین، ابتدای

initial (صفت)
ابتدایی، اصلی، بدوی، اولین، اول، نخستین، اغازی، واقع در اغاز

prime (صفت)
اصلی، باستانی، بهترین، برجسته، عمده، درجه یک، اولیه، اول، نخستین، نخست

premier (صفت)
برتر، نخستین، والاتر

premiere (صفت)
برتر، نخستین، والاتر

incipient (صفت)
بدوی، اولیه، نخستین

first ()
اولین، اول، نخستین، نسختین

فارسی به عربی

انتخابات , اولا , رییس الوزراء

پیشنهاد کاربران

اولین، یکم
first - ever
یعنی اولین
یعنی قدیم ها
یعنی گذشته
نخست وزیر=اولین وزیر یعنی وزیری که مورد خواسته کشور است و وزیران دیگر را بوجود اورده یعنی گفتم در معنی اولی که اگر اولی نباشد دوم و دیگر اعدادی الی آخر نیست
نخستین=اولین خواسته میعین شده ترکیبی از نخست و این است که چون در وزن ضرباهنگی واژگان و جمله و شعر و غزل مخفف میگردد و الف ان حذف و حتی بیشتر از الف هم حذف میشود مثل که این که میشود کین البته نه کین کینه
...
[مشاهده متن کامل]
و دشمنی بلکه اشاره به موجود حاضر خاص است که این یعنی دیگر جای دگر دنبال نگرد همین می باشد پس نخستین اولین خواسته معین شده است

در معانی انگلیسی کلمه فارسی نخستین به جای primary به اشتباه pirmary نوشته شده که باید اصلاح شود.

بپرس