نخست

/noxost/

مترادف نخست: درآغاز، درابتدا، دربدوامر، ابتدا، اول، بدو، شروع، مقدمه، یکم ، آخر، پایان

متضاد نخست: بعد، پس ازآن، سپس

معنی انگلیسی:
first, foremost, head, proto-, in the beginning, firstly, [adj.] first, [adv] at first

لغت نامه دهخدا

نخست. [ ن ُ خ ُ / ن َ خ ُ ] ( ص ، ق ) اول. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). ابتدا. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). آغاز. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
نماند دل سنگ و سندان درست
بر و یال کوبنده باید نخست.
فردوسی.
همه بر دل اندیشه این بُد نخست
که بیند دو چشمم تو را تندرست.
فردوسی.
به سگسار مازندران بود سام
نخست از جهان آفرین برد نام.
فردوسی.
چو شد شاه باداد بیدادگر
از ایران نخست او بپیچید سر.
فردوسی.
ما را ولیعهد خویش کرد، نخست برادران و پس خویشان و اولیاءحشم را سوگند دادند. ( تاریخ بیهقی ). نخست نان آنگاه شراب آنکس که نعمت دارد خود شراب میخورد. ( تاریخ بیهقی ص 323 ). در حیلت ایستادند و بر آن نهادند که نخست حیلتی باید کرد تا اریارق بیفتد. ( تاریخ بیهقی ص 219 ). نخست چشم بیند آنگاه دل پسندد. ( قابوس نامه ). و ازدو چیز نخست خود را مستظهر باید گردانید. ( کلیله و دمنه ). مردم... نخست تو را بازرهانند. ( کلیله و دمنه ).
غدر چون لذت دزدی است نخست
کآخرش دست بریدن الم است.
خاقانی.
هان و هان تا ز خری دم نخوری
ور خوری این مثلش گوی نخست.
خاقانی.
مرغ را چون بدوانند نخست
بکشندش ز پی دفع گزند.
خاقانی.
|| اصل. ( ناظم الاطباء ). || بار اول. ( یادداشت مؤلف ). در ابتدا. در آغاز :
درشت است پاسخ ولیکن درست
درستی درشتی نماید نخست.
بوشکور.
نخست آفرین کرد و بردش نماز
زمانی همی گفت با خاک راز.
فردوسی.
چو کودک لب از شیر مادر بشست
به گهواره محمود گوید نخست.
فردوسی.
نخست آفرین کرد بر کردگار
دگر یاد کرد از شه نامدار.
فردوسی.
و نخست که همه دلها سرد کردند بر این پادشاه آن بود که بوسهل زوزنی و دیگران تدبیر کردند. ( تاریخ بیهقی ص 257 ). در کتب خوانده بود که نخست خلل که آید در کار خلافت عباسیان آن است که به زمین طبرستان ناجمی پیدا آید. ( تاریخ بیهقی ص 414 ).
ز پیغمبران او پسین بُد درست
ولیک او شود زنده زیشان نخست.
اسدی.
نه گل به نسبت خاکی نخست دردسر آرد
چو یافت صحبت آتش نه دردسر بنشاند.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

اول، نخستین، اولین
۱ - در آغازدراول باراول : نخست بایدکه گفتارپیشینیان رایادکنیم .۲ - ازاول از آغاز: هردشمنی ای دوست که بامن زجفا آخرکردی نخست میدانستم . ( ابوالفرج آنند ) ۳ - قبلامقابل بعداپس سپس : خوریم آنچه داریم چیزی نخست پس آنگه جهان زیرفرمان تست . ( شا.لغ. ) ۴ - ( صفت ) اولی اولین نخستین : نخست کسی که درسخن رادرسلک نظم کشید آدم صفی وخلیفه وفی بود.۵ - پیشین سابق : پژوهنده روزگارنخست گذشته سخنهاهمه بازجست . ( شا.لغ. ) ۶ - (ترتیبی ) اول یکم مقابل دوم سوم: بعهدسلطنت شاه شیخ ابواسحاق به پنج شخص عجب ملک فارس بود آباد: نخست پادشهی همچواوولایت بخش که جان خویش بپروردودادعیش بداد. دگرمربی اسلام شیخ مجدالدین که قاضیی به ازو آسمان نداردیاد. ( حافظ .۳۶۳ ) یاترکیبات : ازنخست .ازاول ازابتدا.یادر نخست .۱ - در آغاز.۲ - قبلاسابقادر قدیم .یادست نخست .دست اول (بازی وغیره ): عشق بیفشردپابرنمط کبریا بردبدست نخست هستی مارازما. ( خاقانی لغ. ) یاصبح نخست .صبح نخستین صبح کاذب .

فرهنگ معین

(نَ یا نُ خُ ) (ص . ) ابتدا، آغاز.

فرهنگ عمید

اول، بار اول، در آغاز.

جدول کلمات

اول

مترادف ها

prime (صفت)
اصلی، باستانی، بهترین، برجسته، عمده، درجه یک، اولیه، اول، نخستین، نخست

first (صفت)
مقدم، مقدماتی، نخست، یکم

فارسی به عربی

اولا

پیشنهاد کاربران

در زبانِ پارسی " نُخ :nokh" به چمِ " اول، اولین" ( به اروپایی " primus" ) و " نُخزاد= نُخ. زاد" به چمِ " نخست زاده، نخستین زاده" ( به اروپایی " primogenitus" ) آمده است.
در زبانِ پارسیِ میانه واژگانِ " نَخُست:naxust" و " نَخوِست: naxwist" و در زبانِ پارتی واژگانِ " نَخوِشت:naxwišt" و " نَخوین:naxwēn" و در زبانِ ارمنی نیز واژه یِ " نَخ:nakh/nax" را داشته ایم. کارل زالمان هنگامِ آوردنِ نشانگانِ ترینی ( Superlativendung ) در زبانِ پارسیِ میانه ( همچون : " ِشت: išt" و " ِست:ist " ) در بخشِ Anmerkung به روشنی " - ِ ست:ist - / - ُ ست:ust - " را بخشِ جدایی پذیرِ واژه ی " نخست" می داند و آن را نشانه یِ ترینی برمی شمرد. بارتولومه نیز همین باور را دارد که در زیر به آن خواهیم پرداخت. از اینرو داریم:
...
[مشاهده متن کامل]

1 - در واژگانِ " nuxust، naxust، naxwist " در زبانِ پارسیِ میانه - نو ، " ِست:ist " و" - ُ ست:ust - " پسوندگان و نشانگانِ ترینی هستند.
2 - درواژگانِ " naxwēn ، naxwišt " در زبانِ پارتی ، " - ِشت: išt - " نشانه یِ ترینی است و " - ین: ēn - " همان نقشی را دارد که " - ین" در واژگانِ" نخُستین، اولین".
( در زبانِ اوستایی نشانگانِ " - ِشتَ: išta - " و - ِستَ:ista - " ، نشانگانِ ترینی بوده اند ) .
در زبانِ مانوی " از نُخ =az nox" به چم " از آغاز، از ابتدا =from the beginning" آمده است.
نکته : من دگرگونیِ آوایی " naxᵛ" به " nuxᵛ" را بمانند " saxᵛ" به " suxᵛ" در واژه یِ " سخون یا سخن" می دانم.
دیدگاهِ بارتولومه درباره یِ ریشه - و آواشناسیِ واژه یِ " نخست" :
( پیش از هرچیز این دیدگاهِ کریسیتن بارتولومه می باشد و نویسنده یِ این پیام تنها گزارش دهنده می باشد. برای برخی شاید آواشناسیِ واژگان گیرا و خوشایند نباشد ولی برآیندِ دیدگاهِ بارتولومه در زیر درخورِ نگرش است ) . دیدگاهِ بارتولومه چنین است:
بنابر ریشه شناسیِ واژگانِ نامبرده، دیسپایه ( Grundform ) یِ ایرانیِ آنها، "nahua" خواهد بود که می تواند با فعلِ هندوآلمانیِ " nasate" در پیوند باشد. ولی من این دیدگاه را نیز که دیسه ی " naxua " ( ایرانی ) ، که " xu" در آن از " ku " ( آریایی ) آمده، بعنوانِ دیسپایه ای از " nokh" ( پارسیِ میانه ) کاملا شاینده ( =محتمل ) می دانم؛ "su" و " ku" ( در آریایی ) تحت قیدهای ویژه ای، زودهنگام، همفتاده ( =منطبق ) شده اند. آنگاه می توان آن را با " nēh" ( گوتیک ) به چمِ " نزدیک: nahe" ( آلمانی ) همسنجی کرد و یک دیسپایه ی هندوآلمانی " nequa " ( با صدای k نرمکامی ) را برنهاد ( =ایجاد کرد ) *. سپس بارتولومه برایِ پذیرشِ این انگاره، نمونه ی فرارونی ( =مستقیمی ) را می آورد:
همپیوندیِ و همریشگیِ واژگان " رُخ: rux" ( پارسی ) و " srakva" ( سانسکریت ) به چمِ " دهان، پوزه" و واژه ی " ایرَخ: erax " در زبانِ ارمنی که از زبانِ پارسیِ میانه آمده است. یک نمونه یِ نافرارونِ ( =غیرمستقیمِ ) دیگر واژه یِ " پُختن:puxtan" است.
* ) ازبرایِ گُذارِ معنایی " naechster" ( =نزدیکترین ) به " erster" ( =اولین ) در آلمانی، می توان به واژه یِ " نزدیست:nazdist" ( =نزدیکترین، اولین ) در زبانِ پارسیِ میانه اشاره کرد که کارل زالمان در نبیگِ خود این واژه را در کنارِ واژه ی " naxust: نخست" در جایگاهِ اول در میانِ شمارگانِ ترتیبی ( Ordinalen ) نشانده است. همنهشِ " nax - ust" ( پارسیِ نو ) با " nēh" ( گوتیک ) توسط شِفتِلُویتز ( = SCHEFTELOWITZ ) نیز پیگیری شده است ولی وی واژگانِ پارسیِ میانه یِ نامبرده را در نظر نمی گیرد و از " nakh" ( با k دَمیده ) در آریایی می آغازد.
. . . . . . . . . . .
به گمانِ من، برآیندِ آنچه از گفته هایِ بارتولومه برداشت می شود، این است که وی " نَخ:nax" را با واژه یِ " nahe" به چمِ " نزدیک" در زبانِ آلمانی همبسته و همریشه می داند و از واژه یِ " نزدیست:nazdist" به چمِ " نزدیکترین، اولین" در زبانِ پارسیِ میانه در کنارِ واژه یِ " نَخست:naxust" یاد می کند، چنانکه همین رویکرد در واژه یِ " naechst " به چمِ " نزدیکترین، اولین" در زبانِ آلمانی دیده می شود. از اینرو ، بر پایه دیدگاهِ بارتولومه، باید میان " نزد:nazd" و " نَخ:nax" در زبانِ پارسی پیوندی باشندگی داشته باشد.
. . . . . . . . . .
پَسگشتها:
1 - رویبرگهایِ 207 و 211 از نبیگ " زبانهایِ ایرانی" ( گرنوت ویندفُر )
2 - رویبرگ 58 از نبیگ " فرهنگنامه کوچک پهلوی" ( دیوید مک کنزی )
3 - رویبرگ 48 از بخشِ Exkurs ( پارسیِ میانه تورفانی ) از نبیگ " فرهنگنامه زبانِ ایرانیِ کهن" ( کریستین بارتولومه )
4 - رویبرگ 286 از نبیگ بخش سوم - پارسیِ میانه ( کارل زالمان )

نخستنخستنخست
صفحه ۱۰۱۴
واژه نخست فارسی است در عربی می شود أولاً
منبع . عکس کتاب فرهنگ عمید یا فرهنگ فارسی
نخستنخستنخست
علّامه مهدی بارانی
معنی نُخُست :کلمه ای کاملا پارسی ایرانیست و اعراب آن بر خلاف آنچه در فرهنگ دهخدا و معین و غیره آمده فقط نُخُست است، برگرفته از نُو، نُوخاست،
یعنی ابتدا، آغاز، صدر، بالا،
این کلمه در بعضی از جملات دیگر متون ادبی کهن و در زبان قضاوت معانی عجیب دیگری دارد مثلا در محاکمه نُخُست معنی اثبات و تبرئه می دهد.
...
[مشاهده متن کامل]

یکی از نقص های لغت نامه دهخدا و معین و غیره نسبت دادن بسیاری از کلمات اصیل فارسی به زبان عربیست یا دری ساختن و تلفظ کردن آنهاست که این نشان از فهم ناقص و عدم داشتن اطّلاعات جامع انهاست، این که آمریکایی ها و گوگل بسیار تلاش کرده اند و ( ویکی پدیا ) مطابق با سیاست انریکا وانگلیس گوگل و فیس بوک که یکیست نوشته اند علتش ترس از گسترش امپراطوری قدرتمند زبان اصیل و مشهور پارسی ایرانیست و زبان میلیاردها نفر را از پارسی به دیگر زبانهای بیقواره تغییر داده اند ، آنها می گویند الفبای پارسی برگرفته از لسان عرب است درحالی که عکس آن درست است، اعراب تمام واژه های پارسی را معرّب و تغیر داده اند و به خود نسبت میدهند ( هشدار هشدار هشدار )

برای مقام های اکتسابی چه ورزشی وچه علمی و چه هنری مقام نخستین شایان ذکر است نه اول پله نخست و پله دومین وپله سومین فقد اول عربی است و از اولا و مولا و ولی گرفته شده است و الی دوم سوم چهارم تا آخر پارسی است و یکم هم پارسی است
این واژه همگی پارسی است. در پهلوی شیوه دیگر آن نَزدیست بوده است.
نَزد در اینجا برابر نزدیک است و یست در اینجا برابر ترین است.
پس نزدیست می شود نزدیک ترین که چم نخست را می دهد.
در انگلیسی Initiated
در پارسی میشود نَخُست
واژه نخست کاملا پارسی است چون در عربی می شود اولیت این واژه یعنی نخست بهترین واژه جایگزین برای واژه عربی اولیت واژه پارسی نخست است.
سرانجام، آغاز، اول
at the start
آغاز
یکم
ابتدا، اولا
ابتدا، اول، بدو، شروع، مقدمه، یکم، اولین،
درآغاز، درابتدا، دربدوامر
اولین
نخست=مبدا و آغاز
نخستین= آغازین
انچه خواسته شما را رقم آغاز زند
اول ، در آغاز ،
در ابتدا ،
شروع ، مقدمه ،
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)