نخجیزیدن

لغت نامه دهخدا

نخجیزیدن. [ ن َ دَ ] ( مص ) نخچیزیدن. پیچیدن بود، گویند: در فلان نخجیزید؛ یعنی در او پیچید. سروری گفت :
آری مرا بدانکت برخیزم
وز زلف عنبرینْت بیاویزم
داری مرا بدانک فرازآیم
زیر دو زلفکانْت بنخجیزم.
( از لغت فرس چ هرن ص 40 ).
گمان میکنم با نخچیز و نخچیزیدن تصحیف شده. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به نخجیز و نخچیز و نخچیزیدن شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس