نخجل. [ ن َ ج َ] ( اِ ) نشکنج بود، یعنی به دو انگشت گرفتن و به دو ناخن فشردن بود، و به تازی قرض خوانند. ( فرهنگ اسدی ). نشکنج. ( شعوری ). به سر دو ناخن اندام کسی گرفتن چنانکه به درد آید، و به تازی آن را قرض گویند، به ترکی چدی و به کرمان ترنجی و به اصفهان نشکنج ، و در هر شهری به نامی خوانندش. ( اوبهی ). رجوع به نخچل شود.
فرهنگ فارسی
نشکنج : نشان نخجل دارم زدوست بربازو رواست باری گردل ببردمونس داد. ( آغاجی لفااق.۱۳۴ ) صحاح الفرس : رواست باری گردل ببرده است نگار.
فرهنگ عمید
= نشگون: نشان نخجل دارم ز دوست بر بازو / رواست باری گر دل ببرد مونس داد (آغاجی: شاعران بی دیوان: ۱۹۱ ).