نخب

لغت نامه دهخدا

نخب. [ ن َ ] ( ع اِ ) کون. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اِست. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( از المنجد ). نَخْبة. ( المنجد ). || شکاف کون. جلد کون. ( ناظم الاطباء ). || دوستگانی. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). شربتی بزرگ از خمر و جز آن که مرد آن را به سلامتی دوستش یا خویشانش بیاشامد. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || جبن. ضعف قلب. ( المنجد ). || ( ص ) رجل نخب ؛ مرد بددل ، کأنه منتزع الفؤاد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد ترسو و جبان و بی دل. ( منتهی الارب ). جبان. ( المنجد ). نَخِب. نَخُب. ( منتهی الارب ). ترسوی بی دل که گویی دل او کنده شده است. ( از اقرب الموارد ). ج ، نُخُب. || ( مص ) گائیدن ، یا نوعی از گائیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).جماع کردن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || گزیدن به دندان. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). گزیدن مورچه. ( از المنجد ). گزیدن مور. ( تاج المصادر بیهقی ). || بیرون کشیدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ). نزع. بیرون کشیدن باز دل شکار را. || نخبه ٔچیزی را برگرفتن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).

نخب. [ ن ُ خ َ ] ( ع اِ ) ج ِ نخبه : از نخب ادب و غرر درر و لطایف نکت... نصیبی کافی و وافر حاصل کرده. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 250 ). رجوع به نخبة شود.

نخب. [ ن ُ خ ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ نخیب. ( از المنجد ). رجوع به نخیب شود. || ج ِ نَخْب. ( از منتهی الارب ). رجوع به نَخْب شود.

نخب. [ ن َ خ َ ] ( ع مص ) ترسو شدن. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) منزوع الفؤاد. جبان. ( المنجد ). منتزع الفؤاد. ( آنندراج ). بددل. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). نَخِب. نِخَب . نَخِب . انخب. ( المنجد ).

نخب. [ ن ِ خ َب ب ] ( ع ص ) بددل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).

نخب. [ ن َ خ ِب ب ] ( ع ص ) جبان. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). بددل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نَخَب. نِخَب. ( اقرب الموارد ).

نخب. [ ن َ خ ِ / ن ِ خ َ ] ( ع ص ) جبان. ( المنجد ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

( صفت واسم ) جمع نخبه : ازنخب ادب و غرردر ولطایف نکت ...نصیبی کافی ووافرحاصل کرده ...
جبان بد دل .

فرهنگ عمید

= نخبه

پیشنهاد کاربران

نخبت ؛ نخبه ، نغبت ، دارای نبوغ ، نابغه
نخبه ؛ نغبه ، دارای نبوغ ، نابغه
حرف خ در این کلیدواژه به دلیل نزدیکی محل صدور آوا در قانون قلب ها و منقلب شدن حروف به سمت حروف دیگر قابل تبدیل به حرف غ می باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

تلفظ آوایی حرف غ مابین آوای دو حرف ق و خ می باشد.
یعنی تلفظ آوای حرف غ مثل حرف ق به صورت تک ضربی نمی باشد بلکه دارای یک آوای ممتد و مستمر می باشد که عینیت و انطباق این حرف با آوای آن برای حالت هایی در کلمات استفاده می شود که یک شرایط مستمر در عالم واقع وجود داشته باشد.
نابغه ؛ دارای تفکر ناب و نافع و نوا دهنده
تعریف منتخب برای کلمه ی نخبه یک تعریف صحیحی نیست زیرا که ریشه ی کلمه ی انتخاب از خوبی می باشد و ریشه کلمه ی نخبه با ریخت نغبه که منشعب از کلمه ی نبوغ و نابغه می باشد از ریشه ی نب و ناب و نفع و نوا می باشد.
نخبه ؛ همچنین از یک جهت دیگر فلسفه ی ایجاد و پیدایش این کلیدواژه بر مبنای قانون و قواعد ایجاد کلمات در پهنه ی واژگان و دریای لغات در متن زیر از زوایای مختلف تحلیل و تبیین شده است ؛
نَقم نقب ؛ مفهوم این کلیدواژه را از طریق دو قانون از قانون و قواعد ایجاد کلمات می توانیم از صندوقچه ی این کلمه به راحتی بیرون بکشیم.
یک ؛ قانون لاتین و تلاطم حروف در پاتیل کلمات

دو ؛ قانون بازچینی و بازخوانی حروف معکوس جهت پی بردن به کاربری و بار مخالف کلمه.
در شروع تحلیل و تفسیر این کلمه یک جمله با این مضمون اگر بخواهیم بنویسیم می تواند ما را به درک بهتر مفهوم این کلمه کمک کند ؛
( مُقَنّی نقمی زد و دست به قنوت شد
قنات غنی شد و چشمه ی هور درختشید. )
در صندوقچه ی کلمه ی نقم، حقایق و مفاهیمی از قبیل ؛
( شیرینی امتداد تونل حفره دالان سوراخ چشمه اغنا شدن غنی شدن جاری شدن قانون قناعت داشتن قانع شدن رضایت خوشنودی مکان نابغه نخبه و. . . ) منطبق بر عالم واقع قابل مشاهده است.
در کلمه ی نقم حرف م در قانون قلب ها به دلیل نقطه ی مشترک در محل صدور آوا جهت منقلب شدن مفهوم کلمه ی نقم به سمت یک کلمه ی دیگر در موقعیت کاربردی متفاوت قابل تبدیل به حرف ب می باشد.
فلذا کلمه ی نقم قابل منقلب شدن و خیز برداشتن به سمت کلمه ی نقب نغبه نخبه و نابغه می شود.
اصطلاح نقم زدن در شغل مقنی گری و ایجاد قنات برای حالتی می باشد که مقنی بخواهد میل چاه هایی که برای دسترسی به یک سفره ی آب در زیر زمین حفر نموده بخواهد این میل چاه ها را به همدیگر راه بدهد و نغ و نغب و نخ و نخبی از جریان آب ایجاد کند و این سفره را به سطح زمین جاری کند.
بر همین مبنا و بر اساس مفهوم کلمه ی نخب و نغب، منشعب از بن واژه ی کلمه ی مقنی و نقم، مفهوم کلمه ی نخبه و نابغه در حالتی ایجاد می شود و به شخصی اطلاق می شود که با تقنین قانون در حالت ها و موقعیت های کاربردی مختلف منطبق بر عالم واقع با نقم زدن بخواهد یک جریانی از نور و یک جریانی از سفره و خان کرم الهی به سمت بندگان خدا جاری کند و نعمات خداوند متعال را به دست بندگانش برساند.

بیرون کشیدن، برگزیدن. از این ریشه است انتخاب ( بر وزن افتعال )