نخاس

لغت نامه دهخدا

نخاس. [ ن ِ ] ( ع اِ ) چوب که در سوراخ بکره کنند تا تنگ گردد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). چوبی که در سوراخ دولاب کنند تا تنگ گردد. ( فرهنگ خطی ). چیزی که چون قرقره گشاد شود در آن فروبرند تا تنگ شود. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || عمود خانه : نخاسا البیت ؛ عموداه ، و هما فی الرواق من جانبی الاعمده. ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ). ج ، نُخُس. || خار و سیخی که بدان ستور را می رانند. ( ناظم الاطباء ).

نخاس. [ن َ ] ( ع اِ ) دوالی که در میان دو قطعه چرم دوزند. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) مخفف نَخّاس است. رجوع به نخّاس و نیز رجوع به نخّاسی شود :
گر تو صراف دلی فکرت شناس
فرق کن سرّ دو فکرت چون نخاس.
مولوی.

نخاس. [ ن َخ ْ خا ] ( ع ص ، اِ ) ستورفروش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بهائم فروش. ( غیاث اللغات ). فروشنده دواب. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). فروشنده حیوانات و دلال فروش آنها. ( فرهنگ نظام ) ( ازاقرب الموارد ). مال فروش. چوبدار. ( یادداشت مؤلف ). چارپافروش. ( از سمعانی ). || برده فروش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) ( سمعانی ). فروشنده برده. ( فرهنگ نظام ) ( از المنجد ) :
بفرمود تا مرد پوینده تفت
سوی کلبه مرد نخاس رفت.
فردوسی.
گر مرا خواجه به نخاس برد
بربایند به همسنگ گهر.
فرخی.
درست گوئی نخاس گشت باد صبا
درخت گل به مثل چون کنیزک نخاس.
منوچهری.
فرمان داد که سبکری را به نخاس برید، خادم سبکری را گفت زی نخاس باید رفت. ( تاریخ سیستان ).
برده گشتند یکسر این ضعفا
وآن دو صیاد هر یکی نخاس.
ناصرخسرو.
مردم دانا مسلمان است کس نفروشدش
مردم نادان اگر خواهی ز نخاسان بخر.
ناصرخسرو.
چون زبان حسد بود نخاس
یوسفی یابی از دو گز کرباس.
سنائی.
نشان طوق بر گردن چنانچون
غلام ارمنی جسته ز نخاس.
سوزنی.
آنچه نخاس ارز یوسف کرد
ارز گفتار خام او زیبد.
خاقانی.
شاه فرمود کآورد نخاس
بردگان را به شاه برده شناس.
نظامی.
گرچه هر یک به چهره ماهی بود
آنکه نخاس گفت شاهی بود.
نظامی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( صفت واسم ) ۱ - آنکه ستوران فروشد ستور فروش بهایم فروش .۲ - برده فروش : شاه فرمودکاوردنخاس بردگان رابشاه برده شناس . هفت پیکر.چا.ارمغان ۳ ) ۱۸۴ - بازارنخاسان بازارچارپافروشان وبرده فروشان : جگرگوشه مسلمانان راچون سبایای شرک درنخاس بثمن بخس می فروخت ...توضیح درشعرفارسی بضرورت بتخفیف خائ آید: ای یوسف جان که درنخاسی درحسن وجمال بی قیاسی . ( دیوان کبیر۹۲:۶ )
دوالی که در میان دو قطع. چرم دوزند .

فرهنگ معین

(نَ خّ ) [ ع . ] (اِ. ) برده فروش .
(نُ ) [ ع . ] (اِ. ) مِس .

فرهنگ عمید

۱. برده فروش.
۲. دلال یا فروشندۀ چهارپایان.

پیشنهاد کاربران

نخّاس: برده فروش ، آنکه با انگشتان ، تن دیگران را می فشارد تا لاغری و فربهی او بداند.
شاه فرمود کاورد نخاس
بردگان را به شاه برده شناس
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 518 )
هو
برده فروش.
برده فروش
بازار برده فروشان

بپرس