نحیف

/nahif/

مترادف نحیف: باریک اندام، ضعیف، لاغر، ناتوان، نزار

متضاد نحیف: قوی

برابر پارسی: ناتوان، لاغر، نزار، رنجور

معنی انگلیسی:
bony, decrepit, drawn, feeble, frail, gaunt, lean, meager, peaked, poor, puny, scrag, scraggy, scrawny, sickly, skinny, slight, thin, wan, weak-minded, wreck, weak

لغت نامه دهخدا

نحیف. [ ن َ ] ( ع ص ) لاغر. نزار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ). خول. ( ناظم الاطباء ). مرد عاجز. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). قضیف. ( از منتهی الارب ). ضاوی. ( یادداشت مؤلف ). تکیده. ج ، نحاف ، نحفاء :
نحیف است چون خیزرانی ولیکن
چو تابنده ماهی است بر خیزرانی.
فرخی.
عذر خود پیش منه زآنکه نزاری و نحیف
من تو را عاشق از آنم که نحیفی و نزار.
فرخی.
تو چنین فربه و آکنده چرائی ، پدرت
هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف.
لبیبی.
امروزهیچ خلق چو من نیست
جز رنج از این نحیف بدن نیست.
مسعودسعد.
چون صفر و الف تهی و تنها
چون تیر و قلم نحیف و عریان.
خاقانی.
|| نااستوار. نامحکم. سست :
عهد اوسست است و ویران و ضعیف
گفت ِ او زَفت و وفای او نحیف.
مولوی.

نحیف. [ن َ ] ( اِخ ) رازی چنی لال لکهنوئی. از پارسی گویان هند است و نزد میرزا فاخر مکین شاعری آموخته. او راست :
وفا با بیوفا کردم چه کردم
غلط کردم خطا کردم چه کردم
( ازتذکره صبح گلشن ص 511 ).

نحیف. [ ن َ ] ( اِخ ) نوروزعلی بیگ شاملو. او راست :
فتادگان به فلک سر فرونمی آرند
زمین به گرد سر آسمان نمیگردد.
عشق زیاد مایه اندوه میشود
تریاق کار زهر کند چون فزون خوری.
( از تذکره صبح گلشن ص 511 ).

فرهنگ فارسی

لاغر، نزار، نحفائ جمع
( صفت ) ۱ - لاغرنزار: عذرخواهی چه کنی گرتونزار ونحیف من تراعاشق از آنم که نحیفی ونزار. ( فرخی .چا.د.۲ ) ۹۸ - ضعیف
نوروز علی بیگ شاملو

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (ص . ) لاغر، نزار.

فرهنگ عمید

لاغر، نزار.

جدول کلمات

نزار

مترادف ها

slight (صفت)
پست، خفیف، لاغر، کودن، ناچیز شماری، اندک، کم، جزئی، نحیف، صیقلی، قلیل، حقیر، باریک اندام

gaunt (صفت)
بی ثمر، زننده، لاغر، نحیف، بد قیافه

lean (صفت)
ضعیف، لاغر، بی حاصل، نزار، اندک، نحیف، کم سود

feeble (صفت)
ضعیف، ناتوان، سست، عاجز، نحیف، کم زور

thin (صفت)
لاغر، رقیق، نازک، نزار، باریک، سبک، نحیف، تنک، کم پشت، کم چربی، رقیق و آبکی، کم جمعیت، بطور رقیق، نازک شدن

frail (صفت)
سست، نازک، شکننده، زود گذر، گول خور، نحیف، بی مایه، سست در برابر وسوسه شیطانی

scrimp (صفت)
نحیف، ناچیز، قلیل

spare (صفت)
عوضی، لاغر، نازک، یدکی، نحیف، کم حرف

skimp (صفت)
کم، نحیف، غیر کافی

scant (صفت)
اندک، کم، نحیف، معدود، قلیل، ناکافی

meager (صفت)
لاغر، نزار، نحیف، ناچیز، لات، بی برکت، بی چربی

haggard (صفت)
نحیف، دارای چشمان فرو رفته، رام نشده

skimpy (صفت)
خسیس، لئیم، ناقص، اندک، نحیف، قلیل

lank (صفت)
نحیف

wonky (صفت)
ضعیف، سست، نحیف، بی ثبات، لرزان، افتادنی

slimpsy (صفت)
لاغر، نحیف، باریک اندام، زودشکن و بد ساخت

slimsy (صفت)
لاغر، نحیف، باریک اندام، زودشکن و بد ساخت

فارسی به عربی

احتیاطی , اهانة , ضعیف , ضییل , لحم بدون دهن , منهک , نحیف

پیشنهاد کاربران

یحیی اندام
( صفت ) لاغر باندام یحیی لاغراندام نحیف : عیسی معده است ویحیی اندام امارمضان خوراست مادام . ( تحفه العراقین )
نحیف در زبان ترکی یعنی " جانسیز "
ژفت

بپرس