نجار گوهرم که نحیتان طبع من
جز زیر تیشه پدر خویشتن نیند.
خاقانی.
|| نابه کار و نامرغوب از هر چیز. ( از اقرب الموارد ). || ( مص ) نالیدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). زحیر برآوردن. ( از اقرب الموارد ). نحت. || فریاد کردن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به نحت شود.نحیة. [ ن َ حی ی َ ] ( ع ص ) هو نحیةالقوارع ؛ اویک سوکرده سختی هاست. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).
نحیة. [ ن ُ حی ی َ ] ( ع اِ ) ج ِ نحو. رجوع به نحو شود.
نحیة. [ ن ُ ح َی ْ ی َ ] ( ع اِ مصغر ) تصغیر نحو است ، مانند دلو که مصغر آن دلیة است. ( از المنجد ).