نحوی

/nahvi/

برابر پارسی: فرازشناسانه

معنی انگلیسی:
syntactic, grammarians, relational, grammarian

لغت نامه دهخدا

نحوی. [ ن َح ْ ] ( ص نسبی ) منسوب به علم نحو. ( ناظم الاطباء ). || عالم به علم نحو. ( ناظم الاطباء ) ( ازاقرب الموارد ). آنکه نحو داند. نحودان :
چو ابن رومی شاعر چو ابن مقله دبیر
چو ابن معتز نحوی چو اصمعی لغوی.
منوچهری.
کاتب نیک است و هست نحوی استاد
صاحب عباد هست و هست مبرد.
منوچهری.
آن یکی نحوی به کشتی در نشست
رو به کشتیبان نمود آن خودپرست.
مولوی.
گفت کل عمرت ای نحوی فناست
زآنکه کشتی غرق در گردابهاست.
مولوی.

نحوی. [ ن َح ْ ] ( اِخ ) احمد ( خواجه...خان ) کشمیری فرخ آبادی. از پارسی گویان هند است. او راست :
اگر وصف رخ و زلفش نبودی زیب عنوانها
نگشتی نغز و دلکش معنی اشعار دیوانها
به بزم عاشقانش بی سروسامان نیَم نحوی
که دارم همچو شمع از اشک و آه گرم دیوانها.
( از تذکره صبح گلشن ص 519 ).

فرهنگ فارسی

صاحب علم نحو، کسی که علم نحومی داند، نحویون جمع
( صفت ) منسوب به نحو: ۱ - مربوط بعلم نحو: مساله ای نحوی .۲ - عالم نحو نحودان جمع :نحات : آن یکی نحوی بکشتی درنشست روبکشتیبان نمود آن خودپرست . ( مثنوی لغ. )
احمد کشمیری فرخ آبادی از پارسی گویان هند است

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (ص نسب . ) دانشمند علم نحو.

فرهنگ عمید

۱. مربوط به نحو: قواعد نحوی.
۲. (اسم، صفت نسبی ) کسی که علم نحو می داند.

فرهنگستان زبان و ادب

{syntactic} [زبان شناسی] مربوط به نحو
[زبان شناسی] ← متخصص نحو

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] نحوی (ابهام زدایی). نحوی ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • یوسف بن محمد نحوی توزری تلمسانی، اِبْنِ نَحْوی، ابوالفضل یوسف بن محمد بن یوسف نحوی تَوزَری تلمسانی، فقیه مالکی صوفی مسلک• معاذ بن مسلم هراء نحوی کوفی، معاذ بن مسلم هرّاء نحوی کوفی، فرزند مسلم بن ابی ساره، از خاندان آل ابی ساره در کوفه، و یکی از متخصصان در فقه اسلامی
...

مترادف ها

syntactic (صفت)
ترکیبی، نحوی، طبق قواعد صرف و نحوی

پیشنهاد کاربران

روش؛ مثال: به نحوی از انحاء یعنی به روشی از طُرق، به هر طریقی.
روشی که در آن زآهَگ های ( عناصر ) زبانی ( مانند واچ ها ) در کنار هم نهاده می شوند تا پاره های ( اجزای ) سازنده ( مانند گزاره ها یا بندها ) را پدید می آورند.
syntactic
مثلاً جملات با ترتیب فاعل فعل مفهوم می آید که به این قواعد ساختار جملات را توضیح می دهند گفته می شود
روشمند
روشی که با استراتژی برقراری روش برای رسیدن به هدفی تطابق داشته باشد
روش

بپرس