نحوست

/nohusat/

مترادف نحوست: بدیمنی، بدیمنی، شئامت، شومی، نامبارکی، نحسی، نکبت

متضاد نحوست: خوش یمنی، میمنت

معنی انگلیسی:
inauspiciousness, unluckiness, unlucky effect, infelicity, portent

لغت نامه دهخدا

نحوست. [ ن ُ س َ ] ( ع مص ) نامبارک و شوم بودن چیزی یا کسی. ( فرهنگ نظام ). نحوسة. || ( اِمص ) بداختری. نافرجامی. شآمت. بدبختی. نامبارکی. ( ناظم الاطباء ). ادبار. شومی. نحسی. نحوسة :
باد عمرت بی زوال و باد عزت بیکران
باد سعدت بی نحوست باد شهدت بی شرنگ.
منوچهری.
رجوع به نحوسة شود.

نحوسة. [ ن ُ س َ] ( ع مص ) بداختر گردیدن. ( منتهی الارب ). نحاسة. رجوع به نحوست و نحاسة شود. || ( اِمص ) بداختری. نافرجامی. ( آنندراج ). نحوست. رجوع به نحوست شود.

فرهنگ فارسی

بداختربودن، شومی، نامبارکی، بداختری
۱ - ( مصدر ) شوم بودن نامبارک بودن . ۲ - ( اسم ) شومی نامبارکی نحسی : لشکر اسلام بدست ادبارونحوست خاک برسرکفار پاشیدند .

فرهنگ معین

(نُ سَ ) [ ع . نحوسة ] (اِمص . )نامبارکی ، شومی .

فرهنگ عمید

بداختر بودن، شومی، نامبارکی، بداختری.

پیشنهاد کاربران

شومی
راس و ذنب گشت و بشذ مملکت
زر زده شذ ز نحوست نحاس
محمد بن وصیف
بدشگونی، بداختری

بپرس