آن گل که به گردش در نحلند فراوان
نحلش ملکانندبه گرد اندر و احرار.
منوچهری.
بلبلکان با نشاط قمریکان با خروش در دهن لاله مشک در دهن نحل نوش.
منوچهری.
نزدیک عاقلان عسل النحلم وَاندر گلوی جاهل غسلینم.
ناصرخسرو.
وگرچه نحل وقتی نوش بارد، نیش هم داردتو آن منگر که اوحی ربک آمد وحی در شانش.
خاقانی.
فاخته گفت از نخست وصف شکوفه که نحل سازد از آن برگ تلخ مایه شیرین لعاب.
خاقانی.
از درونخانه کنم قوت چو نحل چون جهان راست زمستان چه کنم ؟
خاقانی.
آدمی غافل اگر کور نیست کمتر ازآن نحل و از آن مور نیست.
نظامی.
زآنکه مؤمن خورد بگزیده نبات تا چو نحلی گشت ریق او حیات.
مولوی.
عسل دادت از نحل و من از هوارطب دادت از نخل و نخل از نوا.
سعدی.
شربت نوش آفریند از مگس نحل نخل تناور کند ز دانه خرما.
سعدی.
چشمه از سنگ برون آرد و باران از میغانگبین از مگس نحل و دُراز دریابار.
سعدی.
|| عطا. عطای بی عوض. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به نُحل شود. || عطیه. بخشیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). چیز عطاشده. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || ( ص ) لاغر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد لاغر. ( ناظم الاطباء ). ناحل. ( المنجد ). || ماه نو، بدان جهت که باریک باشد. || ( مص ) سخن بستن بر کسی که اونگفته باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سخنی را به کسی که او نگفته است ، نسبت دادن. ( از اقرب الموارد ). سخن کسی بر دیگری بستن. ( زوزنی ) ( از تاج المصادر بیهقی ). || دشنام دادن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). سب کردن. ( از اقرب الموارد ) ( المنجد ).بیشتر بخوانید ...