نحت

لغت نامه دهخدا

نحت. [ ن َ ] ( ع اِ ) سرشت. طبیعت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). نحات. طبیعة. ( المنجد ). || ( ص ) خالص. ( از اقرب الموارد ) محض. ( نشوء اللغة ): برد نحت ؛ سرمای خالص. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) تراشیدن. ( غیاث اللغات ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ترجمان علامه جرجانی ) ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). تراشیدن ( قلم و چوب را ).( اقرب الموارد ). نجاری کردن چوب را. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ): نحت الحجر؛ سواه و اصلحه ، و فی القرآن : تنحتون من الجبال بیوتاً ؛ تتخذون. ( اقرب الموارد ). || کندن کوه را. حفر کردن کوه. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || مانده و لاغر کردن سفر کسی را. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || بر زمین زدن کسی را. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). صرع. ( المنجد ) ( از اقرب الموارد ). || زدن : نحته بالعصا؛ ضربه بها. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || گائیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || سرزنش کردن ودشنام دادن. ( از المنجد ): نحت بلسانه ؛ سرزنش کرد و دشنام داد. ( اقرب الموارد ). نحته بلسانه ؛ اغتابه. ( المنجد ). || طعنه زدن در عرض کسی. ( از اقرب الموارد ) ( المنجد ). بد گفتن و کاستن و طعنه زدن حسب کسی را. ( از اقرب الموارد ). || نفس کشیدن با فغان و ناله و انین. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به نحیت شود. || نالیدن. نحیت. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به نحیت شود. || کلمه ای را از دو کلمه ساختن ، مثل صصلق که مرکب است از صهل و صلق ، وآن را کلمه منحوته گویند. ( از اقرب الموارد ). ساختن یک کلمه از چند کلمه ، چون حیعله ، بسمله ، حوقله ، حمدله ، سبحله. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به منحوته شود.

نحة. [ ن ُح ْ ح َ ] ( ع مص ) آواز نحیح داشتن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

سرشت . طبیعت .

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] به ساختن یک کلمه از دو یا چند کلمه، نحت گویند.
«نحت» در لغت به معنای تراشیدن و ساختن، و در اصطلاح بلاغی و ادبیات عرب این است که از دو کلمه یا بیشتر، یک کلمه ساخته شود؛
مثال
مانند:۱. «عبد شمس» که می گویند: «عبشمی»؛۲. «بسم الله الرحمن الرحیم» که نحت آن « بسمله » است؛۳. «لا حول و لا قوة الا بالله» که نحت آن « حوقله » است.
نحت از نظم قرآن
ابن زملکانی «نحت» را از نظم قرآن قرار داده و برای آن آیه «... وَکَفَی بِاللّهِ شَهِیدًا» را مثال آورده است. گویا در اصل این چنین بود: «کفی بالله فاکْتَفِ به».

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۴(بار)
تراشیدن. . گفت آیا آنچه را که به دست خود می‏تراشید می‏پرستید؟! . در حال ایمنی از کوهها خانه‏ها می‏تراشیدند و می‏ساختند.

پیشنهاد کاربران

بپرس