نجوع

لغت نامه دهخدا

نجوع. [ ن َ ] ( ع اِ ) آرد جو و مانند آن که آن را به آب و یخ تنک کنند مثال دوغ و ستور را خورانند تا فربه گردد، و آن رامدید نیز نامند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آب و آردی که شتر را خورانند. ( المنجد ). || نجوع الصبی ؛ شیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) ماء نجوع ؛ آب ساده و خوشگوار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آبی گوارنده. ( مهذب الاسماء ).

نجوع. [ ن ُ ] ( ع مص ) مدید خورانیدن ستور را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). آردآب خورانیدن به ستور. ( ناظم الاطباء ). نجوع خورانیدن شتر را. ( اقرب الموارد ). || گواریدن طعام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). گواریدن. گوارا شدن. || اثر کردن علف در ستور و سخن و پند و خطاب در مردم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). اثر کردن سخن وپند و دارو. ( فرهنگ خطی ). اثر کردن دارو و طعام. ( منتهی الارب ). یقال : نجع فیه الدواء و الطعام او الکلام ؛ دخل فأثر فیه. ( المنجد ). || به طلب نیکوئی و آب و علف شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نجع. به طلب گیاه رفتن. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || درخوردن رنگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سیر خوردن جامه رنگ را. ( فرهنگ خطی ). || رسیدن ( به شهر ). ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).

فرهنگ فارسی

مدید خورانیدن ستور را . آرد آب خورانند به ستور .

پیشنهاد کاربران

بپرس