نجو

لغت نامه دهخدا

نجو. [ ن َج ْوْ ] ( ع اِ ) پوست بازکرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). پوست برکنده شده و بازکرده شده. ( ناظم الاطباء ). اسم است منجو را. ( اقرب الموارد ). || ابر آب ریخته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ابر باران ریخته. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). ابری که باران از وی رفته باشد. || سرگین دده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). حدث آدمی و سباع. ( از بحرالجواهر ). حدث سباع. ( دهار ).غایط. سرگین. ( ناظم الاطباء ). || هرچه از شکم بیرون آید از باد و پلیدی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). || راز میان دو کس. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). راز. ( فرهنگ خطی ). ج ، نِجا. ( المنجد ). || ( مص ) رهیدن. رستن. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). رهیدن و رستن از هلاکت. ( از ناظم الاطباء ). خلاص یافتن. ( از اقرب الموارد ). نجاء. نجایة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( المنجد ). || خلاص دادن. ( المنجد ). رهاندن. || بریدن درخت را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || پوست باز کردن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). برکندن پوست شتر را. ( ناظم الاطباء ). پوست از چوب باز کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). سلخ. ( از المنجد ). || خویش ناشناسا کردن تا کسی را چشم زخم رساندن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || تیز دادن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( المنجد ). || بیرون آمدن تیز و غایط. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از المنجد ).خارج شدن حدث از شکم. ( اقرب الموارد ). بیرون آمدن حدث. ( تاج المصادر بیهقی ). غایط کردن. ( زوزنی ). || راز گفتن با کسی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). نجوی کردن. ( ناظم الاطباء ). نجوی. ( اقرب الموارد ). راز کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). و نجوی اسم است از آن. ( از المنجد ). || بوییدن دهن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || برآوردن حاجت خود را. ( از ناظم الاطباء ). || آشامیدن دوا را. ( از المنجد ).

نجؤ. [ ن َ ج ُءْ ] ( ع ص ) نجوءالعین ؛ بدچشم. چشم زخم رساننده. ( از اقرب الموارد ). نجوء. رجوع به نجوء شود.

فرهنگ فارسی

پوست باز کرده .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۸۴(بار)
نَجْو و نَجاة به معنی خلاص شدن است. . ای قوم چه شده که من شمارا به خلاصی از آتش می‏خوانم و شما مرا به آتش. در مصباح گفته «نَجامِنَ الْهَلاکِ: خَلَصَ» راغب گفته: نجاء در اصل به معنی انفصال از شی‏ء است و از آنست «نَجا فُلانٌ مِنْ فُلانٍ» فلان کس از فلانی جدا شد. فعل آن در قرآن مجید ثلاثی و از باب افعال و تفعیل به کار رفته است . . . راغب گوید: به مکان مرتفع نجوة و نجات گویند که به واسطه ارتفاع از مکانهای اطراف جدا شده و به قولی از سیل نجات یافته و خلاص شده است.

پیشنهاد کاربران

بپرس