نجر

لغت نامه دهخدا

نجر. [ ن َ ] ( ع اِ ) اصل هر چیزی. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اصل. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). نِجار. نُجار. ( المنجد ). || نژاد. ( منتهی الارب ). || حسب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || گونه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رنگ. ( ناظم الاطباء ). لون. ( اقرب الموارد ). نجار [ ن ِ/ ن ُ ]. ( المنجد ). || خوی. طبیعت. || قدر. رتبه. درجه. || اختلاف. تلون. || ناپایداری. بی ثباتی. || قصد. آهنگ. اراده. ( ناظم الاطباء ). || گرمی. حرارت. ( ناظم الاطباء ) ( المنجد ). || ( مص ) چوب تراشیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). تراشیدن چوب. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ) ( از المنجد ). || آهنگ نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آهنگ چیزی کردن. ( از ناظم الاطباء ). قصد چیزی کردن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || کشیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کشیدن چیزی را. ( ناظم الاطباء ). || با زدن کسی را راندن : نجر الرجل ؛ دفعه ضرباً. ( المنجد ). || سخت راندن شتر را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). به شتاب راندن شتر وجز آن. ( زوزنی ). نیک راندن. ( تاج المصادر بیهقی ). راندن شتر را. ( از المنجد ). || جماع کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || میانه رفتن در هر چیزی. ( ناظم الاطباء ). میانه روی کردن در هر چیزی. ( ناظم الاطبا ). || نجیره ساختن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). نجیره گرفتن. ( اقرب الموارد ). رجوع به نجیرة شود. || به پشت گره انگشت میانه بر سر کسی زدن. ( منتهی الارب ) ( ازناظم الاطباء ). || گرم کردن آب به سنگ تفسان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || گرم شدن. ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ): نجر الیوم ؛ حر. ( المنجد ).

نجر. [ ن َ ] ( اِخ ) نام زمین مکه و زمین مدینه است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ).

نجر. [ ن َ ج َ ] ( ع اِمص ) تشنگی شتر و گوسفند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تشنگی که در شتر و گوسفند بر اثر خوردن حبوب عارض شود بدانسان که هرگز سیرآب نشود و مریض گردد و بمیرد، و همچنین تشنگی انسان از خوردن شیر ترش و سیراب نشدن وی. ( اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). تشنگی. ( یادداشت مؤلف ). عطش شدیدی که شتر و جز آن را عارض شود و سیراب نشوند. ( از المنجد ). || ( مص ) تشنه شدن شتر و گوسفند از خوردن گیاههای دشتی چنانکه سیر نشود و بدان بیمار گردد و بمیرد، و نیز گاهی به مردم هم عارض گردد از خوردن شیر ترش ، پس به آب سیر نشود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). به نَجَر مبتلا شدن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). تشنه شدن. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

تشنگی شتر و گوسفند یا مبتلا شدن

پیشنهاد کاربران

بپرس