نجاری سمرقندی
لغت نامه دهخدا
دیوانه مرا دو زلف بر بند تو کرد
بیگانه مرا ز خویش پیوند تو کرد
قصه چه کنم دراز، کوتاه این است
ما را به سمرقند سمر، قند تو کرد.
ای روی دل دلشده جز سوی تو نی
تن را دل و جان بجای یک موی تو نی
بیچاره دل خون شده را وقت سرشک
از دیده گذر باشد و از روی تو نی.
آن دلبر قصاب ز من باد بحل
هرچند که برگرفت و کردم بسمل
زلفش چو قناره شدسراسر معلاق
آونگ بجای گوشت از وی همه دل.
رجوع به چهارمقاله نظامی عروضی چ قزوینی به کوشش معین ، تعلیقات صص 139 - 140 ولباب الالباب ج 2 ص 383 و احوال و اشعار رودکی ص 458 شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید