[ویکی فقه] نجات حضرت یوسف از چاه و ورود به کاخ به وسیله کاروان .
یوسفِ مظلوم، شبهای تلخی را در میان چاه گذراند. سه روز و سه شب در میان چاه به سر برد، ولی خدای یوسف در یادِ او است. او را با الهام های حیاتبخش دلگرم کرده است. یوسف هر لحظه منتظر است از چاه بیرون آید. او در هر لحظه در فکر آینده به سر می برد. ارتباط دلش با خدا قطع نمی گردد. رنج تاریکی شب را با تاریکی قعر چاه و تنهایی و وحشت بر خود هموار می کند، تا دست تقدیر با او چه بازی کند؟ و دیگر چه لباس امتحانی بر تنش کند؟!کاروانی که به همراه شترها و مال التّجاره از مدین به مصر می رفتند، برای رفع خستگی و استفاده از آب، کنار همان چاه آمدند.بارها را کنار چاه انداختند. مردی را که « مالک بن ذعر » نام داشت به طرف چاه فرستادند تا از چاه به وسیله دلو آب کشیده برای آنان و حیواناتشان حاضر کند. او وقتی که دلو را به چاه دراز کرد، هنگام بیرون آوردن، یوسف ریسمان را محکم گرفت. وقتی که مالک دلو را می کشید ناگاه چشمش به پسری ماه چهره افتاد. فریاد برآورد مژده باد مژده باد. چه بخت بلندی داشتم که به جای آب، این گوهر گرانمایه را از چاه بیرون آوردم. کاروانیان همه به گِرد یوسف جمع شدند، و از این نظر که سرمایه خوبی به دستشان آمده پنهانش کردند، تا او را به مصر برده بفروشند و چنان به جمال دل آرا و زیبای یوسف علیه السلام خیره شدند که مبهوت و شگفت زده گشتند.
← ورود کاروان
۱. ↑ مجموعه ورّام، ج ۱، ص ۳۳.۲. ↑ اقتباس از تفسیر سوره یوسف، تألیف اشراقی، ص ۴۰۴۵.۳. ↑ اقتباس از تفسیر جامع، ج ۳، ص ۳۲۶.
منبع
اندیشه قم.
...
یوسفِ مظلوم، شبهای تلخی را در میان چاه گذراند. سه روز و سه شب در میان چاه به سر برد، ولی خدای یوسف در یادِ او است. او را با الهام های حیاتبخش دلگرم کرده است. یوسف هر لحظه منتظر است از چاه بیرون آید. او در هر لحظه در فکر آینده به سر می برد. ارتباط دلش با خدا قطع نمی گردد. رنج تاریکی شب را با تاریکی قعر چاه و تنهایی و وحشت بر خود هموار می کند، تا دست تقدیر با او چه بازی کند؟ و دیگر چه لباس امتحانی بر تنش کند؟!کاروانی که به همراه شترها و مال التّجاره از مدین به مصر می رفتند، برای رفع خستگی و استفاده از آب، کنار همان چاه آمدند.بارها را کنار چاه انداختند. مردی را که « مالک بن ذعر » نام داشت به طرف چاه فرستادند تا از چاه به وسیله دلو آب کشیده برای آنان و حیواناتشان حاضر کند. او وقتی که دلو را به چاه دراز کرد، هنگام بیرون آوردن، یوسف ریسمان را محکم گرفت. وقتی که مالک دلو را می کشید ناگاه چشمش به پسری ماه چهره افتاد. فریاد برآورد مژده باد مژده باد. چه بخت بلندی داشتم که به جای آب، این گوهر گرانمایه را از چاه بیرون آوردم. کاروانیان همه به گِرد یوسف جمع شدند، و از این نظر که سرمایه خوبی به دستشان آمده پنهانش کردند، تا او را به مصر برده بفروشند و چنان به جمال دل آرا و زیبای یوسف علیه السلام خیره شدند که مبهوت و شگفت زده گشتند.
← ورود کاروان
۱. ↑ مجموعه ورّام، ج ۱، ص ۳۳.۲. ↑ اقتباس از تفسیر سوره یوسف، تألیف اشراقی، ص ۴۰۴۵.۳. ↑ اقتباس از تفسیر جامع، ج ۳، ص ۳۲۶.
منبع
اندیشه قم.
...
wikifeqh: نجات_حضرت_یوسف_از_چاه