نثاری تبریزی
لغت نامه دهخدا
کمتر از پروانه ای در جان سپاری نیستم
گر نسازم جان نثار او نثاری نیستم
رحم بر من میکند دشمن تکلف بر طرف
من حریف اینقدر بی اعتباری نیستم.
و نیز:
دوئی به مذهب فرمانبران دل کفر است
خدا یکی و محبت یکی و یار یکی.
به کویت پاکشان تا چند آیم حیرتی دارم
نخواهی چون مرا من هم نیایم غیرتی دارم.
رجوع به دانشمندان آذربایجان ص 372 و تذکره مجمعالخواص ص 155 و تذکره هفت اقلیم ( اقلیم چهارم ) و آتشکده ٔآذر ص 35 و شمع انجمن ص 465 و قاموس الاعلام ج 6 ص 4561شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید