نثاردن

لغت نامه دهخدا

نثاردن. [ ن ِ دَ ] ( مص جعلی ) نثار کردن. افشاندن. پراکندن. بر سر کسی مسکوک زر و سیم افشان کردن :
زوار به وفد و نفر آیند به نزدش
او زر بنثارد به سر وفد و نفر بر.
عنصری.

پیشنهاد کاربران

بپرس