نثار شدن

لغت نامه دهخدا

نثار شدن. [ ن ِ ش ُ دَ ]( مص مرکب ) افشانده شدن. ( ناظم الاطباء ) :
ای دریغا اشک من دریا بُدی
تا نثار دلبر زیبا شدی.
مولوی.
- جواهرنثار تحقیق شدن ؛ بیان کردن چیز راست و حقیقت گفتن. ( ناظم الاطباء ).
|| کشته شدن. ( ناظم الاطباء ). || قربان شدن. فدا شدن.

فرهنگ معین

( ~ . شُ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) ۱ - افشانده شدن . ۲ - کشته شدن .

پیشنهاد کاربران

بپرس