نتیجه گرفتن


معنی انگلیسی:
calculate, gather, draw, understand, figure

لغت نامه دهخدا

نتیجه گرفتن. [ ن َ ج َ / ج ِ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) فایده بردن. به منفعت رسیدن. سود کردن. سود بردن. || ( اصطلاح منطق ) استنتاج. با ترتیب دادن صغری و کبری به نتیجه رسیدن. رجوع به نتیجه شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - فایده بردن سودکردن .۲ - از مقدمات به نتیجه منطقی رسیدن .

مترادف ها

gather (فعل)
جمع کردن، گرد کردن، گرد امدن، جمع شدن، بزرگ شدن، فراهم اوردن، نتیجه گرفتن، اجتماع کردن، گرد اوری کردن، استباط کردن

derive (فعل)
مشتق شدن، نتیجه گرفتن، استنتاج کردن، مشتق کردن، منتج کردن، ناشی شدن از

conclude (فعل)
خاتمه دادن، بپایان رساندن، منعقد کردن، نتیجه گرفتن، استنتاج کردن، ختم کردن

deduce (فعل)
کم کردن، دریافتن، نتیجه گرفتن، استنباط کردن، تفریق کردن

فارسی به عربی

استنتج

پیشنهاد کاربران

یشنهاد واژه "برگفت" برای واژه "نتیجه گیری، نتیجه گرفتن" و "برگفته" برای"نتیجه"
می توانیم واژه "برگفتن" را برابر "بر پایه چیز دیگری گفتن" می باشد که برابر "نتیجه گیری" می باشد ( شما در نتیجه گیری با چند تا چیز پایه، نتیجه می گیرید، در واقع بر آنها، نتیجه می گیرید که می شود "برگفتن" )
...
[مشاهده متن کامل]

می توانیم "َ ن" پایانی اش را برداریم که بشود "برگفت" که برابر همان "برگفتن" است ( این یک ویژگی در پارسی است. برای نمونه دو واژه "فرگشتن" و "فرگشت" برابر هستند )
واژه "برگفته" هم دیگر آشکار است که برابر "نتیجه است"
پس به جای "نیتجه گیری، نتیجه گرفتن" بگوییم "برگفت" یا "برگفتن" و به جای واژه "نتیجه" بگوییم "برگفته"
بدرود!

برداشت کردن،
من از خواندن این کتاب این نتیجه را گرفتم که. . .
من از خواندن این کتاب این برداشت را کردم که. . .
پیامدی را دریافت کردن
برای نمونه به جای این که بگوییم " آن گاه می توان این تتیجه را گرفت" بگویم " آن گاه می توان این پیامد را دریافت کرد"
پیشنهادِ واژه :
" نتیجه" در زبانِ پارسی برابرِ " پیآمد:Folge ( آلمانی ) " است و از اینرو " منتج شدن، نتیجه دادن" برابرِ " پی آمدن" در زبانِ پارسی است.
سببیِ ( Kausativ ) " منتج شدن، نتیجه دادن"، " نتیجه گرفتن" است و سببیِ " آمدن" نیز " آوردن" است بمانندِ ( برآمدن/برآوردن یا پیش آمدن/پیش آوردن و. . . ) . پس داریم:
...
[مشاهده متن کامل]

منتج شدن، نتیجه دادن= پِی آمدن
نتیجه گرفتن= پِی آوردن
نمونه:
فلان چیز از بهمان چیز منتج می شود : فلان چیز از بهمان چیز پِی میآید.
ما فلان چیز را از بهمان چیز نتیجه میگیریم : ما فلان چیز را از بهمان چیز پِی میآوریم.
نکته:
"پی آمدن، پی آوردن" بویژه در دانشِ مزداهی ( =ریاضی ) و چِمگویی ( =منطق ) بسیار می توانند کارا باشند. "پی آمدن" برابرِ " folgen" و " پی آوردن" نیز برابرِ " folgern" در زبانِ آلمانی است.

فایده بردن. به منفعت رسیدن. سود کردن. سود بردن
نصیب بردن
طرف بستن
استنتاج
منتج

بپرس