نتش

لغت نامه دهخدا

نتش. [ ن َ ] ( ع مص ) به منقاش بیرون آوردن خار و جز آن را چون به جائی درخسته باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) ( از معجم متن اللغة ). بیرون آوردن خار. ( از المنجد ). || به انگشت کشیدن گوشت و جز آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). با نشکنج گوشت و مانند آن را کشیدن. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( از معجم متن اللغة ). || موی برکندن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). برکندن موی. ( از المنجد ). || ورزیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ورزیدن و کسب کردن چیزی را. ( از ناظم الاطباء ). کسب کردن برای عیال. ( اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ) ( از المنجد ). || به پا دور کردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). تنتاش. باپا چیزی را دور کردن. ( از معجم متن اللغة ). به پا سنگ را پراندن و دور کردن. ( از المنجد ). || زدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ازمعجم متن اللغة ). ضرب. ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ): نتشه بالعصا؛ ضربه. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || پنهان عیب کردن کسی را. تنتاش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از المنجد ). نهانی عیب کردن. ( اقرب الموارد از قاموس ) ( از معجم متن اللغة ). سرزنش کردن کسی را در نهان. تنتاش. ( از اقرب الموارد ). || خوردن ملخ گیاه را. ( اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ) ( از المنجد ). || به دندان گرفتن چیزی را. ( از معجم متن اللغة ). || یقال : مانتشت من فلان شیئاً؛ چیزی برنکندم از وی. ( منتهی الارب ). چیزی از او به من نرسید و چیزی برنگرفتم. ( از اقرب الموارد ). به دست نیاوردن و بهره نبردن از کسی. || بئر لاتُنْتَش ُ و لاتُنْکَش ُ؛ چاه که همه آبش برکشیده نشود. ( از منتهی الارب ). || ( اِ ) چیز کم. ( از معجم متن اللغة ).

نتش. [ ن َ ت َ ] ( ع اِ ) گیاه که نخستین بروید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نخستین گیاهی که بروید. ( ناظم الاطباء ). || نوک و بن گیاه که اول نمایان گردد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سر و ته هر گیاه که در آغاز رُستن هویدا شود. ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ). آنچه ابتدا از رستنی ظاهر شود. ( المنجد ). || سپیدی که در بن ناخنها پدید آید. ( از المنجد ) ( از معجم متن اللغة ). نقطه سپید که بر ناخن افتد. ( از مهذب الاسما ). البیاض الذی فی اصل الظفر. ( معجم متن اللغة ).

فرهنگ فارسی

گیاه که نخستین بروید یا سپیدی که درین ناخنها پدید آید .

پیشنهاد کاربران

بپرس