می آزاده پدید آرد از بداصل
فراوان هنر است اندر این نبید.
رودکی.
یکی جای خوبش فرودآوریدپس آنگاه خوردند هر دو نبید.
دقیقی.
جعفر اول ناخوش بود و همی ترسید و به کراهیت مجلس شراب ساخت و او را مغنئی بود نابینا او را ابوزکار گفتندی ، چون نبیدی چند بخوردند. ( ترجمه طبری بلعمی ). و [ به صقلاب ] انگور نیست ولیکن انگبین سخت بسیار است ، نبید و آنچ بدو ماند از انگبین کنند و خنب نبیدشان از چوب است و مرد بود که هر سالی از آن صد خنب نبید کند. ( حدودالعالم ). و از ری کرباس و برد و پنبه و عصاره و روغن و نبید خیزد. ( حدود العالم ).سپهدار چون کار از آنگونه دید
بی آتش بجوشید همچون نبید.
فردوسی.
نباشد بهار از زمستان پدیدنیارند هنگام رامش نبید.
فردوسی.
هم آنگه بیاوردجامی نبیدکه شد رنگ آتش از او ناپدید.
فردوسی.
خوی گرفته لاله سیرابش از تَف نبیدخیره گشته نرگس موژانش از خواب و خمار.
فرخی.
نبید تلخ چه انگوری و چه میویزی سپید سیم چه با سکه و چه بی سکه.
منوچهری.
وگر ایدون به بن انجامدمان نقل و نبیدچاره هر دو بسازیم که ما چاره گریم.
منوچهری.
نبید خور که به نوروز هرکه می نخوردنه از گروه کرام است و نه ز عداد اناس.
منوچهری.
رخی کز سرخیش گفتی نبید است بدانسان شد که گفتی شنبلید است.
فخرالدین اسعد.
شراب کدو بسیار دادندش [بونصر مشکان را ] با نبید. ( تاریخ بیهقی ).گهر چهره شد آینه شد نبید
که آید در او خوب و زشتی پدید.
اسدی.
آن خوشه بین چنانکه یکی خیک پرنبیدسربسته و نبرده بدو دست هیچکس.
بهرامی.
نوروز وگل و نبید چون زنگ ما شاد و به سبزه کرده آهنگ.
عماره.
خوشا نبید غارجی با دوستان یکدله گیتی به آرام اندرون مجلس به بانگ و ولوله.
شاکر بخاری.
جان تو هرگز نیابد لذت دین نبی تا دلت پرلهو و مغزت پرخمار است از نبید.بیشتر بخوانید ...