نبه
لغت نامه دهخدا
نبه. [ ن ُ ب ُه ْ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ نابه. ( منتهی الارب ). رجوع به نابه شود.
نبه. [ ن َب ْه ْ ] ( ع اِمص ) زیرکی. ( اقرب الموارد ). فطنت. || ( مص ) آگاه شدن. ( غیاث اللغات ).
نبه. [ ن َ ب َه ْ ] ( ع مص ) یادآوری کاری را که فراموش بود. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || بیدارشدن از خواب. ( از معجم متن اللغة ) ( از ناظم الاطباء ).بیدار شدن. ( زوزنی ). || زیرک گردیدن در کاری. ( از ناظم الاطباء ): نبه للامر نبهاً؛ فطن له. ( اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ) ( از المنجد ). || ( ص ) فطن. ( المنجد ). زیرک. هوشیار. ج ، نُبَهاء. || گم شده بی طلب یافته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). گم شده که بی جستجو یافت شود، گویند: «وجدت الضالة نبهاً عن غیر طلب ». || چیز موجود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( المنجد ) ( معجم متن اللغة ) ( ناظم الاطباء ). چیز موجود، ضد است ، و مشهور «اضله نبهاً»؛ ندانست کی گم شد تا آنکه منتبه گشت بدان. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || افتاده فراموش شده. ( از معجم متن اللغة ). || افتاده گمشده. ( از معجم متن اللغة ). || مشهور. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ) ( المنجد ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). مشتهر. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). بلندنام. ( از معجم متن اللغة ). معروف. نام آور. ( ناظم الاطباء ). نبیه. نابه. نبه. ( المنجد ). || شریف. شرفاء. برای مفرد و جمع یکسان است. گویند: رجل نبه و قوم نبه. ( اقرب الموارد ) نبیه. نابه. ( معجم متن اللغة ). گرامی. ( ناظم الاطباء ).
نبه. [ ن َ ب ِه ْ ] ( ع ص ) بلندآوازه. نبیه. نَبَه ْ. نابه. ( از معجم متن اللغة ). نام آور. برای واحد و جمع یکسان است. ( از منتهی الارب ). مشهور. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). مشهور. معروف. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نَبَه ْ شود. || گرامی. ( منتهی الارب ). شریف. ( اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ) ( المنجد ). نبیه. نبه. نابه. رجوع به نَبَه ْ شود. || یادآور. زیرک. فطین. ( ناظم الاطباء ). فطن. ذونباهة. ( المنجد ). زیرک. ج ، نُبَهاء.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
یادآوری کاری که فراموش بود.