نبص. [ ن َ ] ( ع اِ ) تره اندک که نخستین بروید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ). در معجم متن اللغة نَبَص هم آمده است و آرد که بدین صورت مستعمل تر یا صحیح تر است. || ( مص ) سخن گفتن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ): نبص الرجل نبصاً؛ سخن گفت ، و ماینبص ؛ ای مایتکلم. ( منتهی الارب ). بمعنی نبس است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به نبس شود.
فرهنگ فارسی
زفیر که کودکان بلب بر آرند چون خواهند که مرغان با هم جفت گیرند یا سست بانگ کردن پرنده و گنجشک .