نبشت

لغت نامه دهخدا

نبشت. [ ن ِ ب ِ ] ( مص مرخم ) نبشتن. نوشت. خط. تحریر. ( ناظم الاطباء ). ماضی ِ نبشتن است ولی گاهی افاده معنی مصدری می کند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) : بوسهل حمدوی مواضعه نبشت در هر بابی با شرایطتمام چنانکه او دانستی نبشت. ( تاریخ بیهقی ص 395 ).
هم رقعه دوختن به و الزام کنج فقر
کز بهر جامه رقعه برِ خواجگان نبشت.
سعدی ( از آنندراج ).
|| ( ن مف ) نبشته. نوشته.
- سرنبشت ؛ سرنوشت :
ربیع از ربیعی نماید سرشت
تموز از تموز آورد سرنبشت.
نظامی.

فرهنگ فارسی

نوشتن : چون مردی که داندنبشت ... توضیح سرنبشت سرنوشت .

پیشنهاد کاربران

نبشت : نوشت
عامل شهری به خلیفه نبشت : حاکم شهری برای خلیفه نامه ای نوشت .
پیمودن طی کردن سپری کردن
طومار کردن پیچیدن
تا کردن
در نتیجه نوشتن و انبار از یک ریشه است
( و این نظرات تماما شخصی و تراوشات ذهنی است )
در ضمن نبشتن و انباشتن که از یک ریشه است در نتیجه انباشت و انبار هم از یک خانواده است
انبار محل انباشت
نوشتن > نبشتن > شاید از ریشه انباشتن = گردآوردن گردآوری ( نظر کاملا شخصی و صرفا فرضیه است )
شکل گفتاری نوشتن بوده است. مخصوصا در تاریخ بیهقی
"فصلی خواهم نبشت. "
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۲۱.

بپرس