دریغ آن نبرده سوار دلیر
که بازش ندید آن خردمند پیر.
دقیقی.
دریغ آن نبرده گرانمایه گردکه نادیده باز آن پدر را بمرد.
دقیقی.
نبرده گزینان اسفندیاراز آنجا برفتند تیماردار.
دقیقی.
گمانی برم من که او رستم است که چون او نبرده به گیتی کم است.
فردوسی.
نبرده چون او در جهان سربه سربه ایران وتوران نبندد کمر.
فردوسی.
نبرده برادرْم فرخ زریرکه شیر ژیان آوریدی به زیر.
فردوسی.
راست گفتی نبرده فرهاد است بیستون را همی کَنَد به تبر.
فرخی.
راست گفتی نبرده حیدر بودبازگشته به نصرت از خیبر.
فرخی.
خورشید چون نبرده حبیبی که با حبیب گاهیش وصل و صلح و گهی جنگ و صد بود.
منوچهری.
شاه ابوالقاسم بن ناصردین آن نبردی ملک نبرده سوار.
عسجدی.
نبرده گُردان بینند چون تو را بینندچو آب و آتش در شور عرصه پیکار.
مسعودسعد.
مسعودسعد سلمان دربزم و رزم توجاری زبان خطیب و نبرده سوار باد.
مسعودسعد.
گزیده سیف الدین اختیار ملک و شرف نبرده عزالدین افتخار نسل بشر.
انوری.
نبرده جوانی جوانمرد بودکه روشن دلش مهرپرورد بود.
نظامی.
چنین چند روز آن نبرده سواربه پوشیدگی حرب کرد آشکار.
نظامی.
و چون به حد آن رسید که سواری تواند کردن او را سواری... و تیر انداختن آموخت چنانکه نبرده جهان گشت در انواع هنر. ( فارسنامه ابن بلخی ).|| نبردی. متعلق به نبرد. خاص نبرد :
بیارید گفتا سپاه مرا
نبرده قبا و کلاه مرا.
فردوسی.
|| پسندیده. ( ناظم الاطباء ).