پنجه کردن. [ پ َ ج َ / ج ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ستیزه کردن. نبرد کردن. نزاع کردن :
هر که با پولاد بازو پنجه کرد
ساعد سیمین خود را رنجه کرد.
سعدی ( گلستان ) .
سعدیا با ساعد سیمین نشاید پنجه کرد
... [مشاهده متن کامل]
گرچه بازو سخت داری زور با آهن مکن.
سعدی.
شاید ای نفس تا دگر نکنی
پنجه با ساعدی که سیمین است.
سعدی.
|| پنجه در زمین فشردن. مجازاً، ثبات قدم نمودن :
نه در خسرو نگه کرد و نه در تخت
چو شیران پنجه کرد اندر زمین سخت.
نظامی.
|| کنایه از قبض کردن و گرفتن باشد.
جنگ آوردن . [ ج َ وَ دَ ] ( مص مرکب ) جنگ کردن . ( فرهنگ فارسی معین ) : نه بیند کسی پشت ما روز جنگ اگر چرخ جنگ آرد و کوه و سنگ . فردوسی . تو بنشین گر او با تو جنگ آوردبر او تیغ تو کار تنگ آورد. نظامی .