نبخه

لغت نامه دهخدا

( نبخة ) نبخة. [ ن ُ خ َ ] ( ع اِ ) نکته. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

نبخة. [ ن َ خ َ ] ( ع اِ ) نکته. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || کبریت که بدان آتش افروخته شود. ( منتهی الارب ) ( از معجم متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). گوگردی که بدان آتش افروزند. ( ناظم الاطباء ). و صحیح تر آن است که به قوطی کبریت اطلاق شود. ( از معجم متن اللغة ). || گیاه بردی که بدان درز کشتی درگیرند. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ).

نبخة. [ ن َ ب َ خ َ ] ( ع اِ ) گیاه بردی که بدان درز کشتی درگیرند. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ). || کبریتی که بدان آتش افروخته شود. ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ). || نکته. ( المنجد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس