نباش. [ ن َب ْ با ] ( ع ص ) صیغه مبالغه ازنبش است. رجوع به نبش شود. || کفن دزد. کفن کش. ( غیاث اللغات ) ( منتخب اللغات ) ( آنندراج ). کفن آهنج. ( دهار ) ( ناظم الاطباء ). کفن دزد. شکاونه [ گورشکاونه ]. ( ناظم الاطباء ). کفن آهن. ( منتهی الارب ). آنکه نبش قبرها کند. شکّاف. قلاع. مختفی. جیاف : به تیزچنگی نباش را همی مانی به پنج پنج کن این گور و سود بازبجوی. سوزنی.در فلک صوت جرس زنگل نباشان است که خروشیدنش از دخمه دارا شنوند.خاقانی.نترسم زآنکه نباش طبیعت گوربشکافدکه مهتاب شریعت را به شب کردم نگهبانش.خاقانی.