نباج
لغت نامه دهخدا
نباج. [ ن َ ] ( ع اِ ) پشته ها. ( آنندراج ). آکام عالیه. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). ج ِ نبجة. ( از منتهی الارب ). رجوع به نبجة شود. || نُبُج. جوال های سیاه. ( از معجم متن اللغة ). رجوع به نبج شود.
نباج. [ ن َ ] ( ع اِ ) ج ِ نَبَجان بمعنی وعید است. ( المنجد ). رجوع به نبجان شود.
نباج. [ ن ُ ] ( ع اِ ) آواز سگ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ): نباج الکلب ؛ نباحه. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). نبیج. نباح. ( از معجم متن اللغة ). || آواز تیز و ضرطه. ( ناظم الاطباء ). تیز. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). ضراط. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ). || آواز. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).
نباج. [ ن َب ْ با ] ( ع ص ) سخت آواز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). شدیدالصوت. ( معجم متن اللغة ). شدیدالصوت که احمقانه سخن گوید. ( از اقرب الموارد ): رجل نباج و نباح ؛ شدیدالصوت جافی الکلام. ( اقرب الموارد ). || کلب نباج ؛ سگ سخت آواز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). سگ خشن بانگ. نباجی.( از معجم متن اللغة ). || که احمقانه سخن گوید. متکلم به حمق. ( از معجم متن اللغة ). || کذاب. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ). || انه نفاج نباج ؛ لیس معه الا الکلام. ( از معجم متن اللغة ). || ( اِ ) کبچه پِسْت شور. ( منتهی الارب ). کفچه ای که بدان پِسْت می شورانند. ( ناظم الاطباء ).المجدح المسویق. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ).
نباج. [ ن ِ ] ( اِخ ) موضعی است در طریق بصره به مکه. ( از معجم البلدان ). و آن قریه ای است از بادیه بصره در نیمه راه بصره به مکه. ( از الانساب سمعانی ).
فرهنگ فارسی
موضعی است در طریق بصره به مکه و آن قریه ایست از بادیه بصره در نیمه راه بصره به مکه .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
نباج. [ ن َ ] ( اِ ) بمعنی انباغ است و آن دو زن باشد که درنکاح یک مرد است. ( برهان قاطع ) . نباغ. انباغ. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) . آن دو زنند که در عقد یک شوهر باشند و آنان یکدیگر را وسنی خوانند، و نباغ تبدیل نباج است. ( انجمن آرا ) . دو زن که دارای یک شوی باشندو هر یک از آن دو نباج است مرد دیگری را و نباغ نیزگویند. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به بنانج و نباغ شود.
... [مشاهده متن کامل]
نباج. [ ن َ ] ( ع اِ ) پشته ها. ( آنندراج ) . آکام عالیه. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) . ج ِ نبجة. ( از منتهی الارب ) . رجوع به نبجة شود. || نُبُج. جوال های سیاه. ( از معجم متن اللغة ) . رجوع به نبج شود.
نباج. [ ن َ ] ( ع اِ ) ج ِ نَبَجان بمعنی وعید است. ( المنجد ) . رجوع به نبجان شود.
نباج. [ ن ُ ] ( ع اِ ) آواز سگ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) : نباج الکلب ؛ نباحه. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) . نبیج. نباح. ( از معجم متن اللغة ) . || آواز تیز و ضرطه. ( ناظم الاطباء ) . تیز. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) . ضراط. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ) . || آواز. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) .
نباج. [ ن َب ْ با ] ( ع ص ) سخت آواز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . شدیدالصوت. ( معجم متن اللغة ) . شدیدالصوت که احمقانه سخن گوید. ( از اقرب الموارد ) : رجل نباج و نباح ؛ شدیدالصوت جافی الکلام. ( اقرب الموارد ) . || کلب نباج ؛ سگ سخت آواز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . سگ خشن بانگ. نباجی. ( از معجم متن اللغة ) . || که احمقانه سخن گوید. متکلم به حمق. ( از معجم متن اللغة ) . || کذاب. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ) . || انه نفاج نباج ؛ لیس معه الا الکلام. ( از معجم متن اللغة ) . || ( اِ ) کبچه پِسْت شور. ( منتهی الارب ) . کفچه ای که بدان پِسْت می شورانند. ( ناظم الاطباء ) . المجدح المسویق. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ) .
نباج. [ ن ِ ] ( اِخ ) موضعی است در طریق بصره به مکه. ( از معجم البلدان ) . و آن قریه ای است از بادیه بصره در نیمه راه بصره به مکه. ( از الانساب سمعانی ) .
منبع. لغت نامه دهخدا
... [مشاهده متن کامل]
نباج. [ ن َ ] ( ع اِ ) پشته ها. ( آنندراج ) . آکام عالیه. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) . ج ِ نبجة. ( از منتهی الارب ) . رجوع به نبجة شود. || نُبُج. جوال های سیاه. ( از معجم متن اللغة ) . رجوع به نبج شود.
نباج. [ ن َ ] ( ع اِ ) ج ِ نَبَجان بمعنی وعید است. ( المنجد ) . رجوع به نبجان شود.
نباج. [ ن ُ ] ( ع اِ ) آواز سگ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) : نباج الکلب ؛ نباحه. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) . نبیج. نباح. ( از معجم متن اللغة ) . || آواز تیز و ضرطه. ( ناظم الاطباء ) . تیز. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) . ضراط. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ) . || آواز. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) .
نباج. [ ن َب ْ با ] ( ع ص ) سخت آواز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . شدیدالصوت. ( معجم متن اللغة ) . شدیدالصوت که احمقانه سخن گوید. ( از اقرب الموارد ) : رجل نباج و نباح ؛ شدیدالصوت جافی الکلام. ( اقرب الموارد ) . || کلب نباج ؛ سگ سخت آواز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) . سگ خشن بانگ. نباجی. ( از معجم متن اللغة ) . || که احمقانه سخن گوید. متکلم به حمق. ( از معجم متن اللغة ) . || کذاب. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ) . || انه نفاج نباج ؛ لیس معه الا الکلام. ( از معجم متن اللغة ) . || ( اِ ) کبچه پِسْت شور. ( منتهی الارب ) . کفچه ای که بدان پِسْت می شورانند. ( ناظم الاطباء ) . المجدح المسویق. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ) .
نباج. [ ن ِ ] ( اِخ ) موضعی است در طریق بصره به مکه. ( از معجم البلدان ) . و آن قریه ای است از بادیه بصره در نیمه راه بصره به مکه. ( از الانساب سمعانی ) .
منبع. لغت نامه دهخدا