از سخای تو ناگوار گرفت
خلق را یکسر و منم ناهار.
زینبی.
نه بسیارکن شو نه بسیارخوارکز آن سستی آید وز این ناگوار.
نظامی.
همیشه لب مرد بسیارخواردر آروغ بد باشد از ناگوار.
نظامی.
|| ( ص مرکب ) چیزی که لذیذ نباشد و ذائقه از آن لذت نبرد. هر چیز که پسندیده و مطبوع طبیعت نباشد. ( از ناظم الاطباء ). بدمزه. به طبیعت ناخوش آینده. ( غیاث اللغات ) : و به حکم آنکه برنج زار است آب آن وخیم باشد و ناگوار. ( فارسنامه ابن بلخی ص 142 ). و استقبال مقدم مرا چنین ذخیره ای نامحمود و شربتی ناگوار مهیا کرده ای. ( سندبادنامه ص 124 ).آنکه ترا دیده بود شیرخوار
شیر تو زهریش بود ناگوار.
نظامی.
ز خرما بدستی بود تا به خارکه این گلشکر باشد آن ناگوار.
نظامی.
|| غذای نامناسب و ناپسند. غذایی که اذیت کند و رنج آورد و بی ترتیب باشد. ( ناظم الاطباء ). ناسازگار : چو با سرکه سازی مشو شیرخوار
که با شیر سرکه بود ناگوار.
نظامی.
|| گران. غیرقابل تحمل. ناملایم طبع. دشوار. سخت : بر فقیران محنت و پیری نباشد ناگوار
کی غم دندان خورد آن کس که نانی نیستش.
صائب.
- ناگوار آمدن گفتار یا کردار کسی بر کسی ؛ گران آمدن و بر خوردن. سخت آمدن. تحمل ناپذیر شدن.|| کنایه از مردم بدرزق و نادلچسب. ( برهان قاطع ). مردم نادلچسب. ( ناظم الاطباء ). مجازاً، مرد گرانجان. ( آنندراج ). آنکه مصاحبت و رفتارش دلنشین و ملایم طبع و گوارا نباشد.