شاکر نعمت نبودم یا فتی ̍
تا زمانه زدمرا ناگاه کوست.
ابوشعیب.
کمربند بگرفت و او را ز زین برآورد ناگاه زد بر زمین.
فردوسی.
گرفتند ناگاه کاوس راهمان گیو و گودرز و هم طوس را.
فردوسی.
دوش نامه ای رسیده است از خواجه احمد که چقراق و... می جنبد از غیبت وی مبادا که ناگاه خللی افتد. ( تاریخ بیهقی ).دمی از حق مشوغافل در این راه
چه میدانی که آید مرگ ناگاه.
ناصرخسرو.
سگی بیامد و پستان در دهان آن کودک نهاد و... آن پسر یکساله شد ناگاه مادر او را گذر بدانجا افتاد. ( قصص الانبیاء ص 178 ). عرض کرد بار خدایا مرا نجات ده از قوم ستمکاران ناگاه بر سر بالا رفت. ( قصص الانبیاء ص 92 ). مال عظیم حاصل کردند و بیرون شدند و رفتند در زمین حجاز ناگاه آن بند خراب شد. ( قصص الانبیاء ص 178 ). و متفق شدند که ناگاه بهرام چوبین را بکشند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 102 ). و لشکر فرستاد تا ناگاه او را در میان بادیه بگرفتند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 103 ). خاطر عاطر پادشاه از آن هاجم ناگاه و ناجم نااندیشیده ناگاه متشوش و متوزع گشت. ( المضاف الی بدایعالازمان ص 38 ).خیام که خیمه های حکمت میدوخت
در کوره غم فتاد و ناگاه بسوخت.
( منسوب به خیام ).
ناگاه دست روزگار رخسار حال ایشان [ بطان و سنگ پشت ] بخراشید. ( کلیله و دمنه ). و ناگاه بر ذخایر نفیس و گنج های شایگانی مظفر شوند. ( کلیله و دمنه ). اگر در دل او آزاری باقی است ناگاه خیانتی اندیشد. ( کلیله و دمنه ).بودم در این حدیث که ناگاه در بزد
دلدار ماهروی من آن رشک آفتاب.
انوری.
یا آب بود و ناگاه اندر زمین فروشدیا مرغ بود و از دام پرّید و در هوا شد.
خاقانی.
ناگاه خبر وفات او از اندرون بیرون آمد و حقیقت حال او معلوم نشد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 404 ).نواقبالی برآرد دست ناگاه
کند دست دراز از خلق کوتاه.
نظامی.
چو خودبین شد که دارد صورت ماه بر آن صورت فتادش چشم ناگاه.بیشتر بخوانید ...