ناکوک. ( ص مرکب ) که کوک نیست. مقابل کوک. || ناکوک بودن ساز؛ کوک و مرتب وآماده نبودن آن. منظم و هماهنگ نبودن تارهای آن. || ناکوک بودن حال کسی ؛ سردماغ نبودن. سالم و سرحال نبودن او. پریشان حال و آشفته روزگار بودنش. ناکوک. ( اِخ ) ابوالعلاء عطأبن یعقوب. رجوع به عطأبن یعقوب شود.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - آنچه که کوک نیست .یاناکوک بودن حال کسی.سردماغ نبودن وی پریشان حال بودن او . یا ناکوک بودن ساز . منظم و هماهنگ نبودن تارهای آن . ابوالعلائ عطائ ابن یعقوب