که ناکشته باشد به گرد جهان
زمین فرومایگان و مهان.
فردوسی.
به ناکشته اندر نبودی سخن پراکنده شد رسم های کهن.
فردوسی.
|| ( ق مرکب ) نکاشته. نکاریده. بدون آنکه بکارد : ناآمده رفتن این چه ساز است
ناکشته درودن این چه راز است.
نظامی.
- امثال :ناکشته میدرود.
ناکشته. [ ک ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) کشته ناشده. غیرمقتول. به قتل نارسیده :
ناکشته کشته صفت این حیوان است.
منوچهری.
منم تنها چنین بر پشته مانده ز ننگ لاغری ناکشته مانده.
نظامی.
|| گچ یا آهک ناکشته ؛ آب نادیده : بگیرند آهک ناکشته سه درمسنگ و... بسرکه بسرشتند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).