بدو گفت کسری ز کرده چه به
چه ناکرده از شاه و از مرد که.
فردوسی.
وگر بازگردم از این رزمگاه شوم رزم ناکرده نزدیک شاه.
فردوسی.
ناکرده را کرده مشمار. ( خواجه عبداﷲ انصاری ). کار ناکرده را مزد نباید. ( کلیله و دمنه ).خدمت ناکرده را مزد طمع داشت نه
آنچه نکرده ست کس قاعده نتوان نهاد.
اخسیکتی.
کار ناکرده بکرده مشمارید. ( از تاریخ گزیده ).جان صرف بتان کرده و اندیشه نکرده
از کرده و ناکرده پشیمانی بسیار.
مشفقی تاجیکستانی.
- شوی ناکرده ؛ بکر. عروس ناشده : شوی ناکرده چو حوران جنان باش
نه چنان پیرزنان و کهنان باش.
منوچهری.
|| ناخواسته : هرچه ناکرده عزم تو قضا فسخ شمرد
هرچه ناپخته ٔحزم تو قدر خام گرفت.
انوری.
- خدای ناکرده .|| نبرده. تحصیل نکرده. بدست نیاورده.
- امثال :
سودناکرده در جهان بسیار.