ناکاج. ( ق مرکب ) بغتةً. مبدل ناگاه. ( آنندراج ).به یک بار. ناگاه. بی وقت. ( ناظم الاطباء ) : زهی دولت که من دارم که دیدم چو تو ممدوح مکرم را به ناکاج.سوزنی.بی فکرت مداحی صدر تو همه عمرحاشا که زنم یک مژه را بر مژه ناکاج.سوزنی ( از آنندراج ).رجوع به ناگاج و ناگاه شود. || یکایک. ( آنندراج ).