ناکاج

لغت نامه دهخدا

ناکاج. ( ق مرکب ) بغتةً. مبدل ناگاه. ( آنندراج ).به یک بار. ناگاه. بی وقت. ( ناظم الاطباء ) :
زهی دولت که من دارم که دیدم
چو تو ممدوح مکرم را به ناکاج.
سوزنی.
بی فکرت مداحی صدر تو همه عمر
حاشا که زنم یک مژه را بر مژه ناکاج.
سوزنی ( از آنندراج ).
رجوع به ناگاج و ناگاه شود. || یکایک. ( آنندراج ).

پیشنهاد کاربران

بپرس