ناک

لغت نامه دهخدا

ناک. ( پسوند ) پسوند اتصاف است ، پهلوی : ناک . این پسوند با الحاق به اسماء یا به بن کلمات فعلی ، تشکیل صفت میدهد. از این قبیل است : خشمناک ، ترسناک ، دردناک ، شرمناک ، پرهیزناک و آموزناک. این پسوند از پهلوی آمده و به نظر می رسد که مرکب باشد از پسوند اسم معنی «نا» و پسوند صفتی «ک »: از «پرهیز» اسم معنی «پرهیزنا» ساخته شده ، سپس از آن «پرهیزناک » را ساخته اند. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). لفظی است که به جهت بیان اتصاف موصوف به صفتی در آخر کلمات می آورند، زیرا که دلالت می کند بر داشتن چیزی چون به لفظی ملحق شود همچو طربناک و غمناک و مانند آن. ( برهان قاطع ). علامت اتصاف است به معنی دارا.( فرهنگ نظام ). و نیز رجوع به آنندراج و فرهنگ نظام و انجمن آرا و ناظم الاطباء شود. این کلمه بصورت پساوند به آخر اسم آید و افاده معنی : «با»، «پُر»، «ور»، «مند»، «آور»، «گین »، «گن »، «دار» و «آلود» کند.
- آبله ناک ؛ پرآبله. آبله دار.
- آبناک ؛ آبدار. پرآب : ضیاع ؛ شیر آبناک. ( بحر الجواهر ). مَهو؛ شیر تنک آبناک. ( منتهی الارب ) :
بسا شوره زمین کز آبناکی
دهان تشنگان را کرد خاکی.
نظامی.
- آتشناک ؛ پرآتش : ادری الزند؛ آتشناک کرد آتش زنه را. ( زمخشری ).
پرده پندار کآن چون سد اسکندر قوی است
آه آتشناک من هر شب به یک یارب بسوخت.
عطار.
آه آتشناک و سوزسینه شبگیر ما.
حافظ.
- آزرم ناک ؛ آزرمگین. پرآزرم. پرشرم. باشرم. باآزرم.
- آزناک ؛ پرآز. آزمند. بسیارآز: خشر؛ آزناک و حریص شدن. ( منتهی الارب ).
- آژخ ناک ؛ پرآژخ. پرزگیل : ثولل جسده ؛ آژخ ناک گردید جسم او. ( منتهی الارب ).
- آژنگ ناک ؛ پرآژنگ. آژنگ دار. چین دار.
- آشوبناک ؛ پرآشوب. آشفته :
گزاینده عفریتی آشوبناک
شتابنده چون اژدها بر هلاک.
نظامی.
شه از خواب سر برزد آشوبناک
دل پاک را کرد از اندیشه پاک.
نظامی.
- آفتابناک ؛ آفتابی. پرآفتاب. آفتاب دار.
- آلایش ناک ؛ آلوده. پرآلایش :
باش چون بحر از آلایش پاک
ببر آلایش از آلایش ناک.
جامی.
- ابرناک ؛ پرابر. ابری. آلوده به ابر. ابرآلود: الغیمومه ؛ ابرناک شدن آسمان. ( تاج المصادر بیهقی ).
- اسفناک ؛ پراسف.
- اشترناک ؛ پراشتر. پرشتر: مأبله ؛ زمین شترناک.( منتهی الارب ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) زاج .

فرهنگ معین

[ په . ] (ص . ) آلوده ، آغشته .
[ په . ] پسوندی است که با الحاق به اسم ، صفت یا بن مضارع تشکیل صفت دهد و معنی آن با، پر، آورد، ور،مند، گین ، آگین ، آلود و مانند آنهاست : اندوهناک ، دردناک .
(ص . ) (عا. ) لات بی چیز، آن که آه در بساط ندارد.

فرهنگ عمید

آمیخته به، آلوده به، توٲم با (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): اندوهناک، دردناک، سوزناک، نمناک، بیمناک.
۱. [عامیانه] فقیر.
۲. [قدیمی] آلوده، آغشته، مغشوش، غش دار.
۳. (اسم ) [قدیمی] مشک مغشوش: چه ژاژ طیان نزدیک تو چه این سخنان / چه مشک خالص پیش دماغ خشک چه ناک (جمال الدین عبدالرزاق: ۲۲۹ ).

گویش مازنی

/naak/ سقف دهان

واژه نامه بختیاریکا

لاغر؛ ضعیف

دانشنامه عمومی

مترادف ها

flimsy (اسم)
ناک

فارسی به عربی

ضعیف

پیشنهاد کاربران

به معنای مشک هم بوده در گذشته
نبینی که باشد ز مشکین حریر
فروشنده ی ناک را ناگزیر ( نظامی - شرف نامه )
به معنای مشک هم هست
نبینی که باشد ز مشکین حریر
فروشنده ی نام را ناگزیر ( نظامی - شرف نامه )
ناک آلوده یا آغشته می شود. بیمناک، ترسناک، سیجناک… آلوده و آغشته بر ترس/ بیم/ سیج
پسوندی است در پارسی که در زبان انگلیسی به دیس "ful" می باشد. برابر آن "پر از، دارای" است. برای نمونه:
غمناک=پر از غم
خشمناک=پر از خشم
ترسناک=پر از ترس
می توان واژگان بسیاری از همین پسوند ساخت.
عاجز و درمانده
�. . . پاک پکر و ناک و نومید بودند. �
( سرگذشت هکلبری فین، ترجمه نجف دریابندی، 1390: ص284 )
پسوندی است در اتصال به کلمه ی دیگر که تصاحب و دارا بودن آن کلمه را می رساند مثلا دردناک بعنی طرف دارای درد است غضبناک یعنی طرف دارای غضب است نمناک یعنی آنجا دارای نم است و. . .
( ناک ) پسوندی به معنای یک حال ( وضع ) ناپایدار است بمانند دردناک، خشمناک، تابناک و. . .
آعشته
ناک در گویش زبان بختیاری به معنای، نا، تاب، توان، حال داشتن است. برای مثال او از ناک افتاده، یعنی او از تاب وتوان افتاده است.
به زبان فارسی ( دری ) افغانستان معنای گلابی می دهد
به گویش طالقانی به. لثه
درگویش زبان بختیا ی واژه ناک به معنی ازحال رفتن، بیهوش شدن، غش کردن و
ناک: کام، دهان
همچنین واژه انگلیسیnose نیز از همین ریشه است.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس