ناچیز کردن

لغت نامه دهخدا

ناچیز کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کشتن. به قتل رساندن. از بین بردن.اعدام. تار و مار کردن. به قتل رساندن. از بین بردن. مغلوب کردن. در هم کوفتن. منکوب کردن :
هندوان را سربسر ناچیز کرد
رومیان را داد یک چندی زمان.
فرخی.
فرمان سلطان محمود بود به توقیع وی تا خواجه احمد را ناچیز کرده آید چه قصاص خونها که به فرمان وی ریخته آمده است واجب شده است. ( تاریخ بیهقی ص 370 ). سخت عجب است کار فرزندان آدم که یک دیگر را ناچیز می کنند. ( تاریخ بیهقی ص 192 ).
دیر نپاید که کند گشت چرخ
این همه را یکسره ناچیزو لاش.
ناصرخسرو.
|| فقیر کردن. بی چیز کردن. بیچاره کردن : ایشان را بزدم و بی مردم کردم و ناچیز کردم و بی نزل شدند. ( تاریخ بیهقی ص 703 ). رعایای خراسان را ناچیز کرد. ( تاریخ بیهقی ص 427 ).
عطایش گنج را ناچیز میکرد
نسیمش گنج بخشی نیز میکرد.
نظامی.
|| خوار کردن. خفیف کردن. بی ارزش داشتن :
به چشم خرد چیز ناچیز کرد
دو صندوق پرسرب و ارزیز کرد.
فردوسی.
بتان شما بشکند و دین شما ناچیز کند. ( تاریخ سیستان ). || تباه کردن. تلف کردن. اتلاف. از بین بردن :
من اندر فراغ تو ناچیز کردم
جمال و جوانی دریغا جوانی.
فرخی.
میر من ساز سفر داد مرا لیکن من
همه ناچیز و تبه کردم از بی صبری.
فرخی.
اگر کاغذ و نسخت های من همه بقصد ناچیز نکرده بودندی این تاریخ لونی دیگر آمدی. ( تاریخ بیهقی ص 289 ).

پیشنهاد کاربران

بپرس