ز خاشاک ناچیز تا عرش راست
سراسر به هستی یزدان گواست.
فردوسی.
همو آفریننده مور و پیل ز خاشاک ناچیز و دریای نیل.
فردوسی.
جز این تا بخاشاک ناچیز و پست بیازد کسی ناسزاوار دست.
فردوسی.
صورتم را که صفر ناچیز است با الف هم حساب دیدستند.
خاقانی.
گفتم چه بود گیاه ناچیزتا درصف گل نشیند او نیز.
سعدی.
بگفتا من گلی ناچیز بودم ولیکن مدتی با گل نشستم.
سعدی.
|| ناکس. فرومایه. پست : نبد زندگانیش جز هفت ماه
تو خواهیش ناچیز خوان خواه شاه.
فردوسی.
هر آنکس که ناچیز بد چیز گشت وز اندازه کهتری برگذشت.
فردوسی.
ناچیز که وهم کرده کان چیزی هست خوش بگذر از این خیال کان چیزی نیست.
عبید زاکانی.
|| نیست و نابود. ( ناظم الاطباء ). لاشی ٔ. عدم. هیچ : که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانائی آمد پدید.
فردوسی.
کند چون بخواهد ز ناچیز چیزکه آموزگارش نباید بنیز.
فردوسی.
توانی ز ناچیز چیز آفریدهم از تو شود چیزها ناپدید.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
همی گوئی زمانی بود از معلول تا علت پس از ناچیز محض آورد موجودات را پیدا.
ناصرخسرو.
او زبده جلال و چو تقدیر ذوالجلال ناچیز را ز روی کرامات چیز کرد.
خاقانی.
این نقش که نگاشت و از ناچیز بچیز آورد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 1 ).در اندیشه من چنان شد درست
که ناچیز بود آفرینش نخست.
نظامی.
|| بیهوده. کار بیهوده و بی نتیجه و بی فایده. ( ناظم الاطباء ). باطل. غار. اُهلول. هَمرَجَة. ( از منتهی الارب ). لغو. بیهوده. لهو. عبث : وهمان فروگرفت از مال به کار بردن و بر ناچیز و ببازی و نشاط مشغول بودن. ( تاریخ سیستان ). || بسیار کم. بسیار قلیل. نهایت اندک. مزجاة. بغایت ناچیز. بسیار اندک.- ناچیزهمت ؛ اندک همت. بی همت. دون همت. پست همت :
کنون پنداری ای ناچیزهمت بیشتر بخوانید ...