ناچاری
/nACAri/
مترادف ناچاری: استیصال، اضطراری، بیچارگی، ضرورت، عجز، لابدی، لاعلاجی
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- امثال :
از ناچاری بوسه به دم خر زنند ؛ به حکم ضرورت تحمل هرگونه خواری می کنند.
ناچاری را چه دیده ای ؛ گاه سختی مرد به هر ناخواستی تن دهد. ( امثال و حکم ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
گویش مازنی
مترادف ها
ناچاری
پیشنهاد کاربران
بالاجبار
اجبار