با خیال یارناپیدا هنوز
خلوتا کاندر نهان خواهم گزید.
خاقانی.
حمله مان پیدا و ناپیداست بادجان فدای آنکه ناپیداست باد.
مولوی.
چنان خواندم که چون پیغامبر را غسل همی دادند آوازی شنیدند در آن خانه از شخصی ناپیدا. ( مجمل التواریخ ). مهتران بوسلمه [ وزیر آل محمد ] را گفتند امام کجاست ؟ و تا کی سر به باد دهیم از امام ناپیدا؟ ( مجمل التواریخ ). || ناپدید. ( آنندراج ). باطن. ( سامی ). چیزی که هویدا و آشکار نباشد. پنهان. ( ناظم الاطباء ). نهان. نهفته. مستتر. مستور. پوشیده : رویت بریشت اندر ناپیدا.
منجیک.
همی رفت از بر گردون گهی تاری و گه روشن وز او گه آسمان پیدا و گه خورشید ناپیدا.
فرخی.
دیر شد دیر که خورشید فلک روی نمودچیست امروز که خورشید جهان ناپیداست.
انوری.
همان کهبد که ناپیداست در کوه بپرواز قناعت رست از انبوه.
نظامی.
|| آن که هنوز به وجود نیامده و موجود نشده و پیدا نگشته باشد. ( ناظم الاطباء ). معدوم. نیست. ناموجود : همه هر یک بخود ممکن بدو موجود و ناممکن
همه هر یک بخودپیدا بدو معدوم و ناپیدا .
ناصرخسرو.
رود سپاهان ازکوهها... بیاید و چندان ضیاع را آب دهد و بعضی در ریگ ناپیدا شود و آخر آن بروستاء رویدشت ناپیدا گردد.( مجمل التواریخ ). || نامعلوم. نامعین. ناپدید : بده کشتی می تا خوش برآئیم
از این دریای ناپیدا کرانه.
حافظ.
اندر ره انتظارچشمی که مراست بینور شد و وصال تو ناپیداست.
وحشی.
|| مبهم. غیرواضح. غیرصریح : صاحب منتهی الارب در معنی ضغضغه ، جمجمه ، تجمجم ، مغمغه آرد: سخن ناپیدا گفتن. ( منتهی الارب ). || گم شده ای که یافت نشده باشد. ( ناظم الاطباء ).