هر آن راهی که ناپدرام باشد
بپدرامد چو خوش فرجام باشد.
( ویس و رامین ).
ناپدرام. [ پ ِ ] ( ص مرکب ) ناخوشایند. ناپسند. ناخوش :
اگر تبول گرفت از تو این دلم چه عجب
تبول گیرد دل از حدیث ناپدرام.
سوزنی.
|| شوم. نامبارک. نامیمون. ناشاد : اندر آن روزهای ناپدرام
کو ز می مهر کرده بود دهان.
فرخی.
تو داده ای به ستم زر و سیم خویش به بادتو کرده ای به ستم روز خویش ناپدرام.
فرخی.
مقابل پِدرام. رجوع به پدرام شود.